همین اول یادآور شویم می خواهیم داستان متعارف و معمول در کتب مذهبی و جا گرفته در ذهنمان را در مورد آفرینش به چالش بکشیم.
موضوع خدا و قرآن را هم فراموش نکرده ایم.لابه لای این داستان آفرینش،گریزی هم به این دو موضوع میزنیم از نوع اساسی.
خب.
داستان را از کجا شروع کنیم؟
"خلقت آدم"
یکی بود ، یکی نبود
خداوند رو به فرشتگان میکند و می گوید:
إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً
من گمارنده جانشینى در زمینم
فرشتگان گفتند:
أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ
آیا کسى را در آن مى‏گمارى که در آن فساد مى‏کند و خونها مى‏ریزد
و نکته جالب همینجاست.ظاهر آیه نشان می دهد که اساساً خداوند هیچ توصیفی یا نقشی یا هیکل و هیبتی یا نمایی از آن موجود در کلامش جاری نشد ولی گویا فرشتگان خداوند یک چیزی ذهنشان را مشغول کرده بود و مستقیم رفتند سر موجودی که فساد و خونریزی میکند.
چرا و چطور به این نتیجه رسیدند؟
البته من و شما میتوانیم کلی تفسیر مخصوصاً از نوع عارفانه و صوفیانه برای این مورد(و موارد بعدی) بیاوریم ولی آیه خیلی شفاف و روشن به ما این را می گوید.سراغ بطن و مغز قرآن هم نروید فعلاً تا به این آیات برسیم.
اینکه در این گفتگو چه حالتی رفته است ما نمیدانیم.هیچکس نمیداند.چون نبوده است که بداند !
ولی آیه سیاق روایت دارد.
انگار یک نفر دارد این صحنه را شرح می دهد:
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً
و هنگامیکه پروردگار تو به فرشتگان گفت .
این راوی کیست؟و طبق معمول نمیدانیم ولی میتوانیم حمل بر این کنیم قرآن دارد از زبان خداوند این را می گوید.
اما بعد:
ظاهراً فرشتگان تصویری از یک موجب مفسده انگیز و خونریز در روی زمین توی خاطرات ذهنی خودشان داشتند که به محض اینکه خداوند فرمود میخواهم اینکار را بکنم (با توجه به اینکه نوع و جنس این موجود را نگفت) برایشان خاطرات تداعی شد یعنی بین این موجود مورد نظر خداوند و آنچه فرشتگان دریافت کردند احتمالاً یک سنخیت ظاهری بوده که چنین جوابی داده اند.

خدا گفت:
قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید

و در ادامه فرشتگان هم تسلیم شدند:
قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ
گفتند پاکا که تویى، ما دانشى نداریم جز آنچه به ما آموخته‏اى، تو داناى فرزانه‏اى
این تسلیم شدن چطور اتفاق افتاد؟
زمانیکه خداوند همه نامهای خودش را به آدم آموخت(همان موجود خلق شده بعنوان خلیفه روی زمین):
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ
همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست مى‏گویید به من از نامهاى ایشان خبر دهید
حالا چندتا نکته:
اصلا چرا خداوند موضوع قراردادن خلیفه روی زمین را به فرشتگان خبر داد؟ خدا،قادر مطلق هست و اراده به خلق و آفرینش بکند نه نیازی به خبر دادن دارد نه حتی م گرفتن !
کن فیکن. باش پس میشود

کما اینکه فرشتگان را هم خلق کرد بی آنکه خبری به ما رسیده باشد که آیا برای همین مورد هم با کسی دیالوگی داشته یا خیر.
دوم اینکه اسماء الله را به آدم آموخت و فرشتگان از این قضیه خبر نداشتند و بعد آنها را دعوت به یک مبارزه علمی با آدم کرد، یعنی یک باخت از پیش تعیین شده !
این معلوم میکند خداوند از همان اول هم میخواست آدم را خلق بکند،مجهز بکند و روی زمین بفرستد و اصلا همین دیالوگ بین خودش و فرشتگان موردی نداشت.

موجب مزید امتنان هست این داستان را در پست بعدی دنبال کنید لطفا ً


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها