بعد از طرح بحث صفات خدا و تجّلی صفات برای شناخت و معرفت نسبت به خدا ، ما به یک موضوع پرچالش میرسیم و اینکه:

اصلاً خدا از کجا آمده است که بخواهیم برای او صفات تعریف کنیم؟ یا مثلا وقتی می گوئیم ذات و چیستی خداوند قابل شناخت نیست پس چطور به این شناخت رسیده ایم که اساساً خدایی هست که در وصف او سخن گفته میشود؟
این در واقع همان حرف خداناباوران است که به عنوان مقدمه قرار می دهند و می گویند که وقتی چیزی خارج از مرزهای طبیعی هست و قابل دسترس هم نیست و قابل شناخت ذاتی هم نیست ،می تواند اصلاً نباشد و بعد نتیجه میگیرند که همه آنچه که مومنین به خداوند در مورد خدا می گویند حاصل جهل و ترس "نخستین" بخاطر عدم شناخت کافی از پدیده های جهان و پناه بردن به تخیّلات و توهمّات و خلق کردن یک موجود ماوراء الطبیعی بنام "خدا" است.خدایی که حتی همان مومن به وی هم نمیداند چیست ولی دنیایی از حرف و سخن و وصف در مورد او دارد!

خدا چیست؟
نمیدانیم.
از کجا آمده است؟
نمیدانیم ولی معتقدیم نه زاده شده است و نه آغازی دارد نه پایانی.
چگونه خدا را شناخته ایم؟
از آثار.

فارغ از تعصّبات دینی و اعتقادی،قبول کنیم این پاسخ ها نمی تواند یک ذهن پویا و کنجکاو و بخصوص شکّاک را قانع کند.
در واقع بسیاری از سخن سرایی ها و گفتارها و حتی ارائه دلیل و برهان در اثبات خدا برای کسانی که در وادی ایمان نیستند ،قابل مصرف نیست و کاربرد هم ندارد.
پس لازم است برای این موارد حرفی زده بشود که طرف مقابل بتواند با گرفتن آنها و تامّل و تعمّق در آن به یک باور نسبی برسد تا از مرحله انکار خارج شود وگرنه شما در وادی ایمان برای مومنین به خدا هرچه بگویید با توجه به پیش فرض ایمان به خدا خیلی چیزها قابل پذیرش هست بی چون و چرا.
یک گریزی هم بزنیم به وادی "عرفان و شهود" که برخی معتقدند اینها مساله قلبی است و با دلیل و برهان نمیشود به خدا رسید(پای استدلالیان چوبین بود) و البته در جای خودش صحبت خواهد شد منتهی فعلا به همین مختصر بسنده کنیم که مساله "شهود" یک امر کاملا شخصی است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها