مریدنور



بحرانی که در نتیجه ویروس کرونا به جامعه جهانی عارض شده با قاعده لطف الهی چگونه قابل توجیه است؟

آیا خداوند در مقابل مرگ و میر ناشی از این ویروس و تبعات سنگین آن بر جامعه انسانی و اقتصاد و خانواده ها وارد شده بی تفاوت است؟
آیا این بخشی از اراده الهی در عذاب بشریت بواسطه اعمال بدش یا امتحان قاطبه بشریت است به نقص و بیماری؟
نمونه سئوالاتی که میتواند به ذهن بسیاری خطور کند.سعی میکنیم در ساده ترین شکل به این موضوعات جواب بدهیم.
جهان مجموعه ای از قوانین است که در باور معتقدین به خدا همه آنها محصول اراده الهی است.همان چیزی که در یک بخش ما بعنوان قانون علیت(علت و معلول)میشناسیم.
قانون عمل و عکس العمل هم هست.
کنش و واکنش
قانون نسبیت.
و اینها قوانینی هست که بشر تا حدودی به بخشی از آنها دست یافته است.
جهان در متن این قوانین جاریست.اجازه بدهید کمی صریح تر بگویم که خدا همین قوانین هست !
چون تمام این قوانین در متن و بطن خدا جاریست و ما به نحوی خود را در معرض این قوانین یا همان سنن(سنتهای)الهی که در قرآن گفته شده قرار میدهیم چه به اختیار و چه به انتخاب هرچند اشتباه.
حالا وقتی حادثه ای مثل بحران کرونا اتفاق می افتد ما راست میرویم سراغ خدا.مثل همیشه.
در حالیکه درستش اینست برویم سراغ خودمان و ببینیم کجای کار را درست نرفته ایم و آن قاعده کلی رعایت نشده است.
آیا کرونا یک خلق و تولید ویژه از طرف خدا برای نابودی بخشی از نفوس انسانی است یا دخالت و بهتر بگوییم نوع انسان و دستکاری کنجکاوانه و فضولی در قوانین حاکم بر کائنات روی کره زمین(طبیعت)؟
این اقدام چه به قصد کشف جدید یا یک اشتباه علمی باشد دستاورد بشری است و دامن خودش را گرفته است.
این اولین بار نیست که بشر بخاطر نوع رفتارش در زمین ، تاوان سنگینی را پس میدهد و معلوم هم نیست آخرینش باشد.
کرونا یک مرحله از مراحل چرخه حیات است که در گردونه تقابل انرژی مثبت و منفی، سطح ارتعاشات نیروی منفی قوت بیشتری گرفته و پیامدهای خودش را هم دارد تا اینکه جامعه بشری بتواند با کشف این علت در تغییر موازنه نیرو گام موثری بردارد و باعث توقف یا کند شدن سطح فزاینده ارتعاشات منفی شود.
هر باوری در مواجه شدن با چنین جریاناتی یک تعریف و تفسیری دارد.یکی میگوید عذاب، یکی میگوید امتحان.


دین در لغت به معنای:راه و روش،رسم و عادت،حُکم و قضا میباشد.

در معنای اصطلاحی،دین مجموعه تعالیمی است که می خواهد انسان را به سعادت و کمال برساند.این تعالیم نوع نگرش به جهان و باورهای اعتقادی فرد را شامل میشود.
معنی اصطلاحی دین از دو دیدگاه قابل تعریف است:
دیدگاه الهی
دیدگاه غیر الهی

دیدگاه الهی به دو دسته تقسیم میشود:
1-دیدگاه توحیدی: که معتقد به خدای یگانه است. این دیدگاه باورهای خود را بر گرفته از پیام آسمانی میداند وتوسط فرستادگان الهی در دسترس انسانها قرار گرفته است.
2-دیدگاه غیرتوحیدی(چندخدایی): که معتقد به خدایان و خداگونه هاست(رب النّوع) و هرکدام از این خدایان مسئولیّتها و وظایف مشخصی دارند.این دیدگاه باورهای خود را برگرفته از "کشف " میداند.این کشف،محصولِ دریافتِ باطنی خود فرد است.

دیدگاه غیر الهی:
در کنار این دو جریان معنویت گرا شاهد حضور یک جریان دیگر هم هستیم که اگرچه معتقد به "کشف باطنی و " هست اما نسبت الهی به این دریافتها نمی دهد یعنی اصلا بحث "خدا" در آن مطرح نیست.

وجه مشترک این دو دیدگاه(الهی و غیرالهی)،اعتقاد به امری فرامادّی است.


رویکرد به معنویّت بعنوان یک راهکار برای خارج شدن یا به حداقلّ رساندن برخی دغدغه های ذهنی و امور دنیوی و در شکل متعالی تر برای "رسیدن به رستگاری"مطرح است.

در این رویکرد گزینه های مختلفی متناسب با نوع نیاز و خواسته فرد مورد پذیرش قرار میگیرد:
دین و شریعت
عرفان دینی
جریان های معنوی

هرسه جریان ذکر شده سعی در ایجاد تغییرات و اصلاحاتی به نام "تعالی روح "در حوزه رفتار فردی و اجتماعی انسان دارند.آنها به روابط فرد با خودش و دیگران و دنیای پیرامونی می پردازند.
تمرکز اصلی هر سه جریان روی فضلیتها و ارزش های اخلاقی است برای پاکسازی جسم و روح و تامین سعادت و کمال انسان.
ما برای اینکه بدانیم در هر حوزه از چه چیزی صحبت میشود لازم است به شناخت نسبی از مفهوم هر کدام (دین،عرفان،جریان های معنوی) دست پیدا کنیم در غیر اینصورت گرفتار گسیختگی و بلبشوی فضای دین و معنویت شده که بجای رساندن ما به مطلوب مدّنظر ، در گرداب هیچ و هیاهوی باطل گرفتار میکند.
نمونه این گرفتاری،تعقل گریزی و نفی خردگرایی است که دامنگیر برخی مشتاقان و طالبان هر سه جریان شده است.
سعی ما اینست در این گفتارها به طرح سر فصل ها و موضوعات پایه ای این سه جریان به دور از پیچیدگی های کلامی بپردازیم.


بسم الله الرحمن الرحیم

محتوای مطالب این وبلاگ دریافت ،استنباط و بازخوانی از قرآن و خوشه چینی از خرمنٍ بهره های سلوک قرآنی صاحبان معارف توحیدی در طریقت ربّانی میباشد و جنبه ارشادی ندارد.

مریدنور جوینده راه است برای برون رفت از جهلِ عصیان و غرورِ معصیت به مصداق آیه :
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا
و هر کس از خدا پروا کند،خدا براى او راه بیرون‏ شدنى قرار مى‏ دهد

به امید لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه ِ
از رحمت خدا ناامید نشوید
و
و به فضل اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ


با توجه به تعریف دین،پی می بریم که هدف دین ارائه یک شناخت از انسان و دنیا و تبیین و توضیح رابطه فرد با خودش و همچنین با دنیاست.
در یک نگاه کلی همه ادیان(اعمّ از الهی یا غیرالهی)تعالیم مشترکی را توصیه میکنند که خلاصه آن به شرح ذیل است:
دروغ نگوئیم و تهمت و بهتان نزنیم
ی نکرده و به اموال مردم دست درازی (چپاول) نکنیم
اسراف نکنیم و قناعت داشته باشیم
بدگویی وغیبت و سخن چینی نکنیم و شک و گمان بد نبریم
تکبر و خودبینی نداشته باشیم و تمسخر نکنیم.
فساد و فحشا نکنیم
خون ناحق نریزیم و ظلم نکنیم
نیکی و احسان کنیم و خیرخواه همدیگر باشیم
گذشت کنیم و کینه و حسد نداشته باشیم.
صبروعدل و انصاف داشته و حق گرا باشیم.
تعقل و خردورزی کنیم.
در جستجوی دانش و حکمت باشیم.
صداقت و امانت داری پیشه کنیم و عمل به احسن داشته باشیم.
اخلاص نظری و عملی داشته باشیم.
در واقع تمام ادیان به توجه دادن بر بی اعتباری و ناپایداری دنیا و تاکید بر رستگاری  ، سعی دارند انسان را متقاعد کنند که زندگی پاک و شرافتمندانه ای در دنیا داشته باشد تا به خوشبختی و رضایت معنوی برسد.


ما در تقسیم بندی ادیان به الهی (توحیدی و غیر توحیدی)وغیر الهی حوزه جغرافیایی مشخصی را مد نظر قرار دادیم که بیشتر با آنها آشنا هستیم و به نوعی آموزه های این ادیان زنده و مشهور، در یکدیگر رسوخ پیدا کرده و وارد همدیگر شده اند.

این حوزه جغرافیایی در خط شرق به غرب از مرز چین تا دریای مدیترانه و در خط شمال به جنوب از ایران تا عربستان را در بر میگیرد.
ادیان توحیدی شامل یهود،مسیحیت،اسلام،زرتشت و ادیان غیر توحیدی شامل هندو و ادیان غیر الهی شامل بودا
علت این انتخاب قرابت و نزدیکی فکری این ادیان بایکدیگر است که مشترکاتی هم دارند.
سرفصلهای مشترک این ادیان در معتقدات دینی به شرح ذیل است:
1-جسم انسان فانی است.
2-روح یا عنصر حیات،جاودانه است.
3-ارزش های اخلاقی بعنوان یک فضیلت معنوی است.
4-جهان میدان نبرد حق با باطل یا خدا(خدایان) با اهریمن(شیطان) است.
5-کمال و رستگاری انسان در سعادت و خوشبختی معنوی است که محصول پیوند و یکی شدن با حقیقت ناب جهان(کائنات) است.
6-راه رسیدن به حقیقت ودانایی،تحمل رنج و ریاضت (انجام تکالیف دینی) است.
7-زندگی دنیوی دریچه ای است برای وارد شدن به حیات پاک معنوی


با شناخت کلی از مجموعه تعالیم ادیان مطرح و زنده جهان و همچنین معتقدات مشترک دینی این ادیان،به طرح چکیده ای از اعتقادات ادیان مربوطه میپردازیم تا با داشتن پیش آگاهی وارد مباحث معرفتی بشویم.توجه داشته باشیم ما در این خصوص به تاریخچه پیدایش ادیان و سیرتحولات تاریخی نمی پردازیم بلکه به معرفی باورهای زیربنایی این ادیان اشاره خواهیم داشت.از آئین هندو شروع میکنیم:

برخی هندوئیسم را بعنوان یک دین نمیشناسند چون درمحتوای خودش باورهای متفاوت و متعدد و حتی متناقض هم دارد و باصطلاح منسجم نیست.
هندوئیسم به خدای یگانه اعتقاد دارد.اما چون در هندوئیسم مساله وحدت وجود مطرح است (در بخش عرفان و تصوّف به توضیح وحدت وجود خواهیم پرداخت) و معتقدند خداوند در اَشکال مختلف در جهان ظاهر شده است(تجلّی کرده) لذا شاهد چندخدایی در این آئین هستیم تا جایی که بعضی حیوانات هم مورد تقدّس قرار میگیرند.
در مواردی هم خداوند بصورت انسان روی زمین آشکار میشودودر این حالت "خدا" در یک انسان حلول میکند که به آن "آواتار" می گویند.
"برهمن" در هندوئیسم در لغت به معنای "پیشوا و " است اما بطور خاصّ به معنای "حقیقت مطلق یا خداوند" به کار میرود.
در آئین هندو مساله قیامت مطرح نیست بلکه انسان پس از مرگ در قالب جدیدی از جسم قرار میگیرد تا چرخه حیات را با "بازخورد" اعمال قبلی اش دنبال کند(تناسخ) تا به پاکی روح و در نهایت رهایی (موکشا) و زندگی ابدی برسد.
لازم به ذکراست در متون کهن هندو،مساله بهشت و دوزخِ زمینی مطرح شده بود.
راه رسیدن به رهایی در آئین هندو "عدم وابستگی به دنیا و لذتهای دنیوی و بندگی و عشق و ایثار" است.
"مایا" توهّم و فریب است که اساس ذهن و ماده میباشد.مایا یک حجاب است تا مانع رسیدن انسان به حقیقت شود.


دومین دین مورد بحث آئین بوداست:

در سخنان بودا هیچ اشاره ای به خدا و یا موجودی که خالق جهان باشد نشده است.بودا جهان را "قدیم و ازلی" میداند یعنی آغاز و پایانی ندارد.
بودا از "نیروانا" صحبت میکند.نیروانا "رهایی ،بیداری و خاموشی" است که انسان با مهار کردن غرائز و شهوات و چشم پوشی از لذتهای دنیوی به آن حالت میرسد.از نظر بودا نیروانا ثابت و ساکن و تغییر ناپذیر است،در محدوده زمان جای نمی گیرد،نامیرا و فناناپذیر است،قدرت،برکت،شادمانی و عین خیر است.بودا حتی به مفهوم عبادت و پرستش هم توجهی ندارد چون از خدا صحبتی نمیکند که بخواهد برای او آداب عبودیت و بندگی در نظر بگیرد.

اساس طریقت بودا بر مبنای "رهایی از رنج و بدبختی" است.علت این رنج هم "نفسانیات است"(غریزه،شهوت،لذت دنیوی).او پیری،بیماری و مرگ را جزو رنج میداند.شیوه بودا در رهایی از این رنج و بدبختی "عملی" است.او تهذیب و پاکی و تصفیه باطنی و توجه به نیروی ذاتی خود انسان را تنها شرط رهایی میداند.راه توقف و رهایی از رنج در اصول هشتگانه "دیدگاه درست، نیت درست، گفتار درست، کردار درست، معاش درست، کوشش درست، اندیشه درست، و تمرکز درست" میداند.
با توجه به اینکه بودا سخنی از خدا به میان نمی آورد و همه توجهات او به انسان است متوجه میشویم آئین بودا بطور کامل "انسان محور" است.
بودا از معاد و بهشت و جهنم صحبت نمیکند.او معتقد به تولدهای مکرر است(کارما)."کارما" یعنی انسان پس از مرگ دوباره به دنیا باز میگردد تا چرخه رهایی و پاک شدن را طی نماید تا به نیروانا برسد.
از نگاه بودا جهان شامل "عالم صغیر و عالم کبیر" است.عالم صغیر این دنیاست که مظروف عالم کبیر است.عالم صغیر یا این دنیا "اعتباری" است یعنی واقعیت ندارد و تا وقتی که انسان به این دنیا توجه میکند وجود دارد یعنی در ذهن خود به آن واقعیت میدهد.
"دارما" اصول بوداست.این قانون بر اساس فلسفه وجود رنج و شناخت رنج و راه رهایی از رنج استوار است که به "چهارحقیقت شریف" معروف است.
شیطان در آئین بودا "مارا" نام دارد که فریب دهنده انسان است.


سومین دین مورد بحث آئین زرتشتی است که جزو ادیان توحیدی میباشد:

زرتشت معتقد به خدای یگانه است.خدای زرتشتی "اهورامزدا" نام دارد که خدای نیکی و مهربانی و خرد است.او کائنات را آفریده و آن را مدیریت میکند.
در مقابل نیروی الهی و خیر محض،نیروی بدی و شیطانی نیز وجود دارد که "دیو" یا "اهریمن" نامیده میشود.
از دیدگاه زرتشت انسان از دو بعد "تن و روان" تشکیل شده است.زرتشت روح را جاویدان میداند.به جهان آخرت و بهشت و جهنم معتقد است.
زرتشت به پالایش روح و روان اعتقاد دارد و اعلام میکند که انسان با رعایت فضائل اخلاقی باید عمل شایسته ای انجام بدهد تا صفات اهورایی ملکه وجود او گردد و روح انسان اهورایی شود.
زرتشت "خردورزی و تعقل و ایمان توام با علم و عمل"را تنها ملاک رستگاری میداند.زرتشت به زندگی زمینی و برخورداری از نعمتهای دنیوی اهمیت زیادی می دهد و آبادانی و احترام به طبیعت برای داشتن یک زندگی شادمانه را لازم میداند.
سه اصل پندار نیک،گفتار نیک و کردار نیک از اصول دین زرتشت میباشد.

در بخش بعدی سه دین یهود،مسیحیت و اسلام مطرح میگردد و مبانی مشترکی دارند به این خاطر که هر سه دین ، جزو ادیان ابراهیمی هستند.


ادیان ابراهیمی منشا وحیانی دارند.در این ادیان اعتقادبر آنست که خداوند با گزینش افرادی بنام پیامبر ،شریعت الهی را به آنان وحی کرده تا در میان مردم حاکم گردانند و راهنمای سایر انسانها باشند.

دین یهود:
آئین یهود (یهودیت)یگانه پرستی است.خدای یهود "یهوه" نام دارد."یهوه" وجود مطلق و غایت جهان هستی است.از نظر یهود جنبه حقیقی خدا(ذات) قابل درک و فهم نیست.
یهودیت بطور مشخص از قیامت و بهشت و جهنم صحبت نمیکند ولی معتقد به عالم مردگان (شئول)است.(در فرقه های یهودی این دیدگاه متفاوت است)
شیطان در یهودیت نام فرشته ایست که خادم خداست و ایمان انسانها و مومنین را آزمایش میکند.
اساس یهودیت، در مفهوم پاکی و تقدس فردی توام با زهد و پارسایی و رعایت احکام شرعی یهودیت نهفته است.

مسیحیت:
مسیحیت آئین پرستش خدای یگانه است.شناخت خدا از طریق مکاشفه در مسیحیت بسیار پررنگ است.
راه مکاشفه برخورداری از استعدادهاى فکرى (عقلی)و استعدادهاى روحانى(باطنی) میباشد.در برخی فرقه های مسیحی اعتقاد بر اینست که خداوند در کالبد جسمانی عیسی حلول کرد و تجسد پیدا کرد (ظاهر شد).علت این کار بخشش گناه نخستین آدم بود تا راه رستگاری را برای همه انسانها فراهم کند. اصل محبت ،شفقت و مهربانی و همچنین فیض الهی از پایه های رستگاری در مسیحیت میباشد.
مسیحیت به جهان پس از مرگ و بهشت و جهنم معتقد است.
مسیحیت می گوید شیطان(لوسیفر) از فرشتگان خدا بود که بواسطه غرور و تکبر رانده شد و دشمن انسان گردید.

اسلام:
دین اسلام معتقد به خدای یگانه است.خدایی که مثل هیچ کس و هیچ چیز نیست.شریکی ندارد.زاده نشده است.فرزندی ندارد.
طبق باور اسلامی ، خداوند آدم را آفرید تا جانشین او در زمین باشد.این موضوع با اندکی تفاوت در دین یهودیت و مسیحیت هم وجود دارد.
راه رستگاری در اسلام ایمان به خدا و تقوای الهی و رعایت حدود شریعت اسلام (شعائرالهی) و ایمان به پیامبر اسلام و معاد است.
اسلام معتقد به عالم قبر(برزخ) و سپس معاد و قیامت و بهشت و جهنم است.
از نگاه اسلام شیطان جزو مقربین بود که با نافرمانی از امر الهی بخاطر غرور و تکبر از عرش رانده شد و جزو دشمنان انسان گردید.

دلیل نامیدن این سه دین بنام ادیان ابراهیمی ، وجه مشترک منبع معنوی آنها با تعالیم توحیدی ابراهیم یکی از پیامبران الهی است.هر سه دین مذکور ، اصل و نسب رسولان خود را به وی نسبت می دهند.


با یک نگاه اجمالی و کلی به مسائل مطروحه در معرفی ادیان در بخش های قبلی به چند نکته کلیدی برخورد میکنیم:
خدا
انسان
روح انسان
اعمال انسان
مرگ
نتیجه اعمال

در واقع مجموعه اینها زندگی انسان را تشکیل می دهد.زندگی که سرنوشت انسان را رقم میزند و اساساً ادیان برای شناخت جهان،خدا،انسان و ارتقاء آگاهی های فردی در سایه این شناخت و ظهور این آگاهی در اعمال و رفتار انسان شکل گرفته اند تا بتوانند با تدوین یک برنامه متعالی ، آدم را به مقام شایسته خودش برسانند.
ما برای شروع ، گزینه "خدا" را مدّ نظر قرار می دهیم.نگاه انسانها به مساله خدا سه گونه است:
1-یک دسته کلاً "منکر" وجود خدا هستند.
2-یک دسته "خداناباور" هستند و معتقدند هنوز به دلایل کافی برای یقین و باور به خدا نرسیده اند.
3-یک دسته هم که به وجود خدا اعتقاد دارند.

با توجه به ماهیت کانال، مخاطب ما دسته سوم هستند.یعنی کسانی که به خدا باور دارند.
قصد ما با خدا کردن افراد بی خدا یا ارائه دلیل برای خداناباوران نیست.این یک مقوله دیگر است و بحث مستقلی را می طلبد.اگرچه در لابه لای برخی مطالب به موضوع شناخت خدا پرداخته میشود و امیدواریم نگاه جدید و متفاوتی را تجربه کنیم تا در تقویت یقین خودمان موثرتر باشد.
اما برای آغاز کلام در مورد خدا.
خدا در نگاه اهل ایمان دو جنبه شناختی دارد:
1-شناخت ذات
2-شناخت صفات
در پست بعدی به مفهوم ذات و شناخت ذات در مورد خداوند خواهیم پرداخت.


در پست قبلی گفتیم که خدا در نگاه اهل ایمان دو جنبه شناختی دارد:

شناخت ذات
شناخت صفات

ذات چیست؟
ذات یکی از اصطلاحات علم منطق هست و به معنای حقیقت یک چیز(شیء) یا ماهیت.

ذات خدا چیست؟
یعنی حقیقتِ خدا که به آن کُنه یا غیب الغیوب نیز می گویند.چرا؟چون قابل درک نیست.
یعنی ذات خدا قابل شناخت نیست.انسان نمی تواند ذات و حقیقت خدا را بشناسد چون در دسترس او نیست.یکی از راههای شناخت اینست که انسان به موضوعِ شناخت احاطه نظری(علمی) و عملی داشته باشد که اصطلاحاً می گویند به آن "مُحیط" باشد.
انسان به خدا احاطه ندارد(محیط نیست) پس درک حقیقت خدا برای وی غیر ممکن است.
این غیر ممکن بودن شناخت ذات خداوندهم به لحاظ "عقلی" است هم به لحاظ "شهودی" چون در هردو حالت این انسان است که فاعل و فعّال است و چون انسان به خدا احاطه ندارد پس درک ذات خدا برای انسان بطور مطلق غیر ممکن است.
ذات خداوند،حقیقتی است مربوط به عالم فرامادّه(ماوراء) که انسان نمیتواند به این عالم مسلط و مُحیط باشد پس امکان بررسی و شناخت ذات و حقیقت خداوند برای انسان امکان پذیر نیست.

سئوال: پس ما خداوند را چگونه میشناسیم؟
از راه صفات یعنی آشکار شدن صفات خدا(تجلّی صفات).
شناخت ما از خداوند شناخت از راه صفات است.


با یک نگاه اجمالی و کلی به مسائل مطروحه در معرفی ادیان در بخش های قبلی به چند نکته کلیدی برخورد میکنیم:
خدا
انسان
روح انسان
اعمال انسان
مرگ
نتیجه اعمال

در واقع مجموعه اینها زندگی انسان را تشکیل می دهد.زندگی که سرنوشت انسان را رقم میزند و اساساً ادیان برای شناخت جهان،خدا،انسان و ارتقاء آگاهی های فردی در سایه این شناخت و ظهور این آگاهی در اعمال و رفتار انسان شکل گرفته اند تا بتوانند با تدوین یک برنامه متعالی ، آدم را به مقام شایسته خودش برسانند.
ما برای شروع ، گزینه "خدا" را مدّ نظر قرار می دهیم.نگاه انسانها به مساله خدا سه گونه است:
1-یک دسته کلاً "منکر" وجود خدا هستند.
2-یک دسته "خداناباور" هستند و معتقدند هنوز به دلایل کافی برای یقین و باور به خدا نرسیده اند.
3-یک دسته هم که به وجود خدا اعتقاد دارند.

با توجه به ماهیت وبلاگ، مخاطب ما دسته سوم هستند.یعنی کسانی که به خدا باور دارند.
قصد ما با خدا کردن افراد بی خدا یا ارائه دلیل برای خداناباوران نیست.این یک مقوله دیگر است و بحث مستقلی را می طلبد.اگرچه در لابه لای برخی مطالب به موضوع شناخت خدا پرداخته میشود و امیدواریم نگاه جدید و متفاوتی را تجربه کنیم تا در تقویت یقین خودمان موثرتر باشد.
اما برای آغاز کلام در مورد خدا.
خدا در نگاه اهل ایمان دو جنبه شناختی دارد:
1-شناخت ذات
2-شناخت صفات
در پست بعدی به مفهوم ذات و شناخت ذات در مورد خداوند خواهیم پرداخت.


در مورد ذات خدا گفتیم که قابل شناخت نیست و سئوال مطرح شد که وقتی ذات خدا قابل شناخت نیست اصلا چگونه ما خدایی را میشناسیم یا خدا شناخته میشود؟پاسخ هم این بود که از طریق تجلی صفات.

صفت چیست؟ صفت کلمه ایست که اسم را توصیف میکند.
در مورد خداوند هم این صفات هستند که به ما شناخت می دهند خداوند کیست و چیست.

اهل ایمان به دونوع صفات در مورد خداوند اعتقاد دارند:
صفات ذات
صفات فعل(فاعلی)

"صفات ذات" یعنی هرآنچه که با خودِ خدا سنجیده میشود بدون اینکه چیزی در مقابل آن باشد.
مثال:
حیّ یعنی زنده،ازل یعنی بی آغاز و ابد یعنی بی پایان،علم.
اینها صفات ذات است.

"صفات فعل(فاعلی)" یعنی هرآنچه که به عملکرد خداوند بستگی دارد
مثال:
خالق،رازق،مُحیی یعنی زنده کننده،مُمیت یعنی میراننده
اینها صفات فعل یا فاعلی هستند که وقتی از خداوند ظاهر شد می گوئیم خدا این (هم) است.

منظور از صفات فعل یا فاعلی این نیست که خداوند تا قبل از ظاهر کردن آن صفت ،فاقد آن صفت بوده و پس از انجام یک کاری(فعل) دارای آن صفت شده است.مثلا خداوند قبل از آنکه چیزی بیافریند "قدرت" بر خلق نداشته بلکه منظور این است که تا قبل از آفرینش ، صفت خالق بودن به او "اطلاق" نمیشد.

هم صفات ذات و هم صفات فعل در وجود خداوند قرار دارند اما صفات فعل بعد از انجام عملی یا کاری به ظهور وآشکاری میرسد و آنوقت خداوند به آن صفت خوانده و شناخته میشود.
با این توضیح یعنی صفات فعلی هم یک منشا ذاتی دارند.چطور؟یعنی خداوندی که "خالق" است صفت "خلق/آفرینش" را در خودش دارد.

پس چرا ما یک بخش از صفات را "ذاتی" و یک بخش را "فعلی" میدانیم؟
آن بخش از صفات که جنبه فعلی یا فاعلی نامیده میشود از منظر انسانی ونگاه پائین به بالاست.
یعنی انسان با توجه به تجلی و ظهور این صفات در جهان و مخلوقات به صفات ذات توجه میکند.
مخلوق را می بیند."خالق"(صفت فعل) را میشناسد و به صفت "خلق" (صفت ذات) توجه میکند.عظمت کائنات و خلقت را می بیند آنوقت "عالم،قادروحکیم"(صفات فعل) بودن خداوند را میشناسد و به "علم،قدرت و حکمت"(صفات ذات) خداوند توجه میکند.
انسان خداوند را از راه تجلی صفات(صفات فعل) میشناسد.از راه این شناخت متوجه صفات ذات میشود.شناخت صفات ذات،شناخت ذات خدا نیست بلکه این شناخت هم محصول تجلی صفات است نه ذات.


بعد از طرح بحث صفات خدا و تجّلی صفات برای شناخت و معرفت نسبت به خدا ، ما به یک موضوع پرچالش میرسیم و اینکه:

اصلاً خدا از کجا آمده است که بخواهیم برای او صفات تعریف کنیم؟ یا مثلا وقتی می گوئیم ذات و چیستی خداوند قابل شناخت نیست پس چطور به این شناخت رسیده ایم که اساساً خدایی هست که در وصف او سخن گفته میشود؟
این در واقع همان حرف خداناباوران است که به عنوان مقدمه قرار می دهند و می گویند که وقتی چیزی خارج از مرزهای طبیعی هست و قابل دسترس هم نیست و قابل شناخت ذاتی هم نیست ،می تواند اصلاً نباشد و بعد نتیجه میگیرند که همه آنچه که مومنین به خداوند در مورد خدا می گویند حاصل جهل و ترس "نخستین" بخاطر عدم شناخت کافی از پدیده های جهان و پناه بردن به تخیّلات و توهمّات و خلق کردن یک موجود ماوراء الطبیعی بنام "خدا" است.خدایی که حتی همان مومن به وی هم نمیداند چیست ولی دنیایی از حرف و سخن و وصف در مورد او دارد!

خدا چیست؟
نمیدانیم.
از کجا آمده است؟
نمیدانیم ولی معتقدیم نه زاده شده است و نه آغازی دارد نه پایانی.
چگونه خدا را شناخته ایم؟
از آثار.

فارغ از تعصّبات دینی و اعتقادی،قبول کنیم این پاسخ ها نمی تواند یک ذهن پویا و کنجکاو و بخصوص شکّاک را قانع کند.
در واقع بسیاری از سخن سرایی ها و گفتارها و حتی ارائه دلیل و برهان در اثبات خدا برای کسانی که در وادی ایمان نیستند ،قابل مصرف نیست و کاربرد هم ندارد.
پس لازم است برای این موارد حرفی زده بشود که طرف مقابل بتواند با گرفتن آنها و تامّل و تعمّق در آن به یک باور نسبی برسد تا از مرحله انکار خارج شود وگرنه شما در وادی ایمان برای مومنین به خدا هرچه بگویید با توجه به پیش فرض ایمان به خدا خیلی چیزها قابل پذیرش هست بی چون و چرا.
یک گریزی هم بزنیم به وادی "عرفان و شهود" که برخی معتقدند اینها مساله قلبی است و با دلیل و برهان نمیشود به خدا رسید(پای استدلالیان چوبین بود) و البته در جای خودش صحبت خواهد شد منتهی فعلا به همین مختصر بسنده کنیم که مساله "شهود" یک امر کاملا شخصی است.


ما چگونه به خدا میرسم؟

معمولی ترین و طبیعی ترین راه همان توجه به "اثر" و پی بردن به "موثر" است.
اثر چیست؟
آنچه در جهان وجود دارد.میتوانیم اسمش را "پدیده و مخلوق" هم بگذاریم.هرچیزی که نشانه ای برای تفکر و تدبر باشد.
یعنی به آن نگاه کنیم و باعث ایجاد یک سئوال برای ما بشود که این چیست،از کجا آمده است؟

موثر چیست؟
عاملی که باعث خلق و ظاهر شدن "اثر" شده باشد.
مثلا به آتش نگاه کنیم و برای ما سئوال شود که چطور درست شده است؟
عاملی که باعث ایجاد آتش شده باشد میشود "موثر".

حالا همین نگاه را در کل جهان داشته باشیم یک پرسش برای ما شکل میگیرد که این جهان از کجا آمده است؟این خلقت،این نظم؟
همین سئوال در واقع ما را به یک وادی فکری جدید میبرد که در جستجوی یافتن یک "موثر" برای آن باشیم.
این نقطه آغازین جستجوی وجود یا موجودی است که ما آنرا "خدا" می نامیم.
به عبارت دیگر ذهن انسان وقتی روی پیدا کردن عامل موثر در خلقت و آفرینش جهان متمرکز شد گام نخستین را برای کسب شناخت و معرفت آغاز کرده است.
آنچه که تا امروز بعنوان دستاوردهای بشری در حوزه نظری خداشناسی میشناسیم نتیجه همین قدم اول و ساده است.


این کلمه علم یا علمی خیلی گسترده و فراگیر است.

ما علوم مختلفی داریم که هر کدام تعاریف جداگانه ای دارد و مشمول یک طیف و سطح خاصی از دانسته ها (دانش) میشود.
مثلا منطق ، فلسفه ، ریاضی ، موسیقی ، طبیعیات و فیزیک. همه اینها علم هستند ولی هم موضوع مشخصی دارند و هم دامنه و محدوده مشخص.
لذا در بحث خداشناسی و رابطه آن با علم اول باید مشخص کنیم کدام علم مورد استناد ماست.اما مشاهده میکنیم که گاهاً در نفی و اثبات خدا عنوان "علمی"  به کار برده میشود.
امروزه بطور متعارف و معمول وقتی صحبت از علم میکنیم منظور همان علوم تجربی و آزمایشگاهی است.از اسمش هم پیداست که این علم برای یقین به یک موضوع باید آنرا مورد آزمایش و تجربه های مکرر قرار دهد تا به یک "قانون علمی" برسد.
اساساً مساله خدا جزو موضوعات این علم نیست که بخواهیم با استناد به آن بخواهیم نفی یا اثبات کنیم.علوم تجربی میتواند نشانه ها و گزاره هایی را به ما بدهد از یک آفرینش منظم و هوشمند که ما را به یک سطح آگاهی و شعور بالاتری برساند که این نظم و هوش محصول یک ناظم هوشمند بسیار والاتر و قدرتمندتر است.فقط در همین حد !
اگرچه در حوزه معرفت شناسی ،تحقیقات و کشفیات علمی کمک شایانی به ما میکند تا بسیاری از ابهامات ما در مورد وجود خالق برطرف شود اما مساله اثبات علمی اینجا موضوعیت ندارد.
اثبات برای اینست که ما توضیح بدهیم یک چیزی در فلان بازه زمانی و فلان دوره شکل گرفته و ظاهر شده و به موجودیت آن گواهی بدهیم بر اساس داشته های علمی.در حالیکه در مورد خدا ما با جهانی فراتر از جهان مادّه مواجه هستیم.علوم تجربی هنوز در حوزه مطالعاتی خودش ناشناخته های بزرگی دارد که برایش توضیحی منظور نشده لذا چگونه میتوانیم در نفی و اثبات موجودی خارج از حوزه تحقیقاتی علوم تجربی متوسل به دلیل بشویم.


در قرآن بجز نام الله نامهای متعددی برای خداوند ذکر شده و حتی دعوت به این هم شده که خدا را با نامهای نیکش بخوانید:

وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا
و برای خدا نامهای نیکی است خدا را با آن بخوانید
استفاده از واژه "الله" برای خدا در قرآن بخاطر جامعیت این اسم هست.یعنی همه آن اسمهای نیکی که در قرآن برای خدا منظور شده در کلمه الله جمع و خلاصه میشود و به این دلیل به آن "اسم اعظم" یا "اسم جلاله" هم می گویند.
این نامهای نیک (اسماء الحسنی) در قرآن به اعتقاد برخی 99اسم است در حالیکه حدود 200نام در قرآن برای الله موجود است و در روایات مذهبی و حتی عرفان و تصوف تا هزار اسم هم منظور شده است.ولی ما روی قرآن تمرکز میکنیم به این دلیل که محل اختلاف بین پیروان اسلام نیست.
این نامها برای چیست؟
اگر دنبال کننده مطالب وبلاگ از ابتدا باشید و خاطرتان باشد صحبت از صفات الهی شد و گفتیم هرکدام از این صفات دلالت بر وجهی (صورتی) و جلوه ای از خداوند دارد.همان مبحث "

صفات ذات و صفات فعل".
لذا این اسما بیانگر "تکثّر و چندگانگی خداوند نیست.باصطلاح "مرّکب" نیست.
الله "بسیط" است و ساده و غیر مرّکب.یعنی اجزاء ندارد.هر موجودی که صاحب اجزاء باشد در وجود خودش نیازمند به این اجزاست در حالیکه ذات الله بی نیاز است(به این موضوع در آینده خواهیم پرداخت).
آنچه که این اسمهای نیک به ما می آموزند آنست که میتوانیم خداوند را در ا ین هیبت و جلوه هم بشناسیم و تجلّی او را در جهان شاهد باشیم.
در واقع این اسما شعاع همان نوری هستند که منبع واحد دارد که در هر گوشه ای به صورتی پرتوش نورافشانی میکند به مصداق آیه:
اللهُ نورُالسّمواتِ والاَرض
این اسم ها برای توصیف خداوند نیست بلکه چراغی برای رهنمون شدن و توجه به خداست.قرآن می گوید:
سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ
منزّه است خداوند از آنچه توصیف می‌کنند
چرا خداوند قابل توصیف شدن نیست؟
بازهم قرآن اینجا جواب می دهد:
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ
او شبیه هیچ چیز نیست
برای توصیف ما نیازمند به یک تشبیه هستیم.
وقتی داریم چیزی را وصف میکنیم یک شبیه سازی هم در ذهن انجام میشود.
قرآن به رغم اینکه خداوند را با این اسمها معرفی میکند اما هشدار هم می دهد که برای خودتان ذهنیت سازی نکنید.
اصل و اساس شناخت خدا همین است که بدانیم خداوند چون شبیه چیزی نیست قابل توصیف هم نیست و هر آنچه که در مورد خداوند در قرآن است فقط برای تقریب ذهن بشری است یعنی با کمک آن بشر بتواند به یک شناخت و معرفت برسد مخصوصا شناخت و معرفت قلبی که در قرآن هم به آن اذعان شده است:
سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ
إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ
خدا منزه است از آنچه در وصف مى ‏آورند
به استثناى بندگان پاکدل خدا
صافات/160-159
این شناخت و معرفت قلبی لازمه اش شناخت صحیح از منظر عقلانی است چون جای جای قرآن دعوت به این تفکر و تعقل و خردورزی را می دهد.


آنچه لازم است در ابتدا بدانیم اینست که در وهله ی نخست بعثت پیامبر و نزول قرآن واژه ای به نام الله در این کتاب خود نمایی نمیکند.
حتی آیات نخستین وحی با کلمه "ربّ" آغاز میشود:

  • اِقرأ باسم ربّک الذی خَلَق
  • بخوان بنام خدایت که بیافرید

سپس واژه الله حضورش در قرآن پررنگ تر میشود تا جائیکه تبدیل به شعار اسلام میشود:
لا اِلهَ اِلّا الله

درکتاب قرآن واژه " الله " به خداوند اختصاص دارد.
با وجود اینکه در قرآن اسامی متعددی برای خداوند مورد استفاده قرار گرفته اما واژه "الله" جامع همه اسماء و صفات الهی است.
از نظر ادبی در مورد واژه "الله" دو دیدگاه وجود دارد:
1-برخی معتقدند اسم مشتق است و با توجه به اصل کلمه برای آن معانی از جمله پناه بردن، عاشق شدن،مبهوت وحیران و سرگردان شدن،پرستیدن و فنا ناپذیر در نظر گرفته اند.
2-برخی هم معتقدند این اسم جامد است و بطور مستقل یک واژه و اسم خاص میباشد.

از نگاه منطقه ای و مربوط به جغرافیای عربستان "الله" خدای خدایان اهل مکّه بود.اگرچه عده ای معتقدند "الله" نام "بت اعظم" در میان مکّیان بود ولی شواهد تاریخی هیچ بتی را به این نام شناسایی نکرده بلکه باور درست اینست که "الله" در نگاه مردم مکّه خدای بزرگ یا همان خدای خدایان بود که فرزندانی(از جنس پسر و دختر) داشت.
نکته جالب اینجاست که در خود قرآن به این مطلب اشاره شده که اعراب مکّه "الله" را بعنوان خدای "خالق و قادر" میشناختند:

  • ولَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ
  • و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را چنین رام کرده است‏ حتما خواهند گفت الله پس چگونه از حق بازگردانیده مى ‏شوند

عنکبوت/61

پس تا اینجا روشن شد آنچه که پیامبر اسلام دعوتش را روی آن متمرکز کرد (همان الله) برای مردم مکّه کاملا شناخته شده بود.این یعنی مردم مکّه خداپرست بودند اما یکتاپرست نبودند !
در حالیکه دعوت محمدبن عبدالله ص به خدای یگانه بود.
مطلب را در پست بعدی دنبال کنید لطفاً


بخش قابل توجهی از قرآن داستان هست برای بیان حکمتها.این قصه گویی قرآن هم خودش یک نشانه عالی و غیرقابل انکار برای زمینی بودنش هست.یعنی قرآن هم از یک قاعده تمام عیار زمینی برای لطائف و مقصود خودش بهره برداری کرده است.
شتری از داخل کوه بیرون می آید،عصایی تبدیل به اژدها میشود،مجسمه ها گلی تبدیل به موجودات زنده میشوند.
چقدر اینها شبیه افسانه های زمینی هست !
ما حتی میتوانیم به سطح آگاهی های اجتماعی مردمان عصر قرآن و حتی روابط خانوادگی پیامبر را هم از برخی آیات قرآن استخراج کنیم.اینها همه شواهدی است که یقین ما را در زمینی بودن قرآن تقویت میکند.
حتی آیاتی که میخواهد قلب خفته و ذهن غافل انسان را نسبت به خداوند بیدار و آگاه کند از چشم و گوش و لب و استخوان و اثرانگشت و آفرینش شب و روز و حیوانات شاهد مثال می آورد.
هرکجا هم که پرسشی و سئوالی از حوزه فراماده یا ماوراء میشود قرآن سریع و صریح و کوتاه آن را مربوط به علم و امر الهی میداند.مثلا موضوع وقوع قیامت یا روح.
چرا؟آیا قرآن ناتوان از پاسخگویی است؟
نه
در معدود آیاتی اشاره های متعددی به برخی از این مسائل شده اما قرآن همچنان روی قواعد زمینی تاکید میکند چون زمین مهد و مرکز رشد و تعالی جسم و روح و روان است و هر اتفاقی که قرار است بیافتد در همینجا شکل میگیرد حتی تحولات عالم ماوراء با تغییرات زمینی شروع میشود.
دقیقا بخاطر اینهاست که مایلم دوباره درخواستم را تکرار کنم که برای یکبار هم که شده با چنین نگاهی رویکرد جدیدی به قرآن برای بازسازی برنامه حیات زمینی داشته باشیم.
یک ترجمه فارسی خوب قرآن پیدا کنیم.ترجمه بهاءالدین خرمشاهی را پیشنهاد میکنم بدون عجله و هیجان، با صبر و حوصله و آرامش از هرکجای این کتاب دلتان خواست شروع کنید به خواندن.


صرف نظر از پژوهش های تاریخی در مورد قرآن،آنچه که ما در اینجا به آن اشاره میکنیم همین قرآنی هست که در دسترس ماست.

لطفاً آسمانی بودن قرآن را فراموش کنید !
بیائید برای چند مدّت از این فضای فکری و حال و هوا خارج شویم و نگاهی تازه به این کتاب بیاندازیم.
قرآن یک کتاب کاملاً زمینی است.
اصلاً برای زمینی ها نوشته شده است با تمام قواعد و خصوصیات زمینی.
قرار هم نیست این کتاب مارا به آسمان و عرش برساند بلکه می خواهد ما را ضمن رسانیدن به یکسری باورها، کیفیت یک زندگی متعارف را در دوره حیات زمینی نشانمان بدهد.
باور نمیکنید؟
چرا؟!
قرآن می گوید :
بخورید ،بیاشامید،تجارت کنید،شویی کنید،نعمتهای حلال خدا را بر خود حرام نکنید.در کنارش هم توصیه به کار نیک(عمل صالح) و عبادت میکند.اصلا هم سخت نمیگیرد برای این کار ولی روی قول و قرار و وفای به عهد و مواظبت از زبان و اندیشه و طمع در مال و جان دیگران خیلی حساس است.
حتی خدا هم شکل زمینی هاست!
خدایی که مکر و غضب میکند.انتقام میگیرد.راضی و خشنود میشود.حتی منّت میگذارد.
ما در جای جای قرآن اشارات متعددی به پدیده های زمینی و آیات و نشانه های الهی می بینیم.حتی راه شناخت الله(خدا) را در مشاهده دقیق همین آیات و نشانه های زمینی میداند.
هیچ فرقی هم نمیکند من و شما قرآن را کتاب آسمانی از طرف خدا بدانیم یا یک دریافت قلبی و باطنی و حتی بازخوردهای طبیعی حضرت محمد نسبت به بعضی اتفاقات .
این کتاب برای زمینی هاست .
با چنین نگاهی بهتر میتوانیم بعضی از آیات قرآن را در مورد قصاص،جنگ درک کنیم چون اینها سازوکارهای زمینی است.
فرصت کنیم و یکبار دیگر قرآن را بخوانیم با همین نگاه زمینی.آنوقت خیلی قابل فهم تر و قابل قبول تر هم میشود.

ادامه این مطلب را در پست بعدی دنبال کنید لطفاً.


علمی که بطور مشخص به خدا و صفات خدا می پرداز علم "الهیّات" (الاهیات) است.

الهیّات در تقسیم بندی علوم زیر مجموعه علم "حکمت" است.
علم الهیات یا خداشناسی در مورد خداوند به بیان "دلیل و برهان" می پردازد.
الهیات هیچ ارتباط موضوعی با علم فلسفه و حتی کلام هم ندارد.
موضوع علم فلسفه "وجود و هستی شناسی" بر اساس اصل "وجود" است.
علم کلام هم موضوعش "اصول اعتقادی و جهان بینی دین اسلام"است.

این مطلب را بدان خاطر گفتیم تا برخی عزیزانی که در حوزه طریقتهای معنوی اعم از عرفان و تصوف هستند در جریان باشند بحث خداشناسی موضوع علم فلسفه یا کلام نیست.اگر هم مساله واجب الوجود در فلسفه مورد بحث قرار میگیرد از حیث وجود است.

اما الهیات چه میکند؟
علم الهیات با بررسی صفات ذات و صفات فعل با استفاده از قوه عقل و از طریق تدبر و تفکر با ارائه و اقامه دلیل و برهان در وجود خدا اقدام میکند.
در دیدگاه بعضی خوبان هرچیزی که یکطرفش دلیل و برهان باشد فلسفه است ! در حالیکه اساس استدلال عقلانیت است و فلسفه یکی از علوم عقلی است.

سابقه مدوّن علم الهیات یا حکمت الهی به یونان باستان بر میگردد.بعد در مسیحیت هم شاهد حضور این علم هستیم و در اسلام هم بطور مجزا و مفصّل به آن پرداخته شده است.
آنچه ما در مورد خداشناسی خواهیم گفت بر اساس منابع قرآنی و مبانی دین اسلام است چون الهیّات مورد توجه ما در این معرفت و شناخت همان الهیّات اسلامی است.

قرآن در مورد خداوند چه می گوید:
لَیسَ کَمثلهِ شَیءِ
یعنی او مثل هیچ چیز نیست !
این را بعنوان مقدمه گفتیم و شرحش را خواهیم داد.
در پست بعدی ابتدا یک مختصری در مورد قرآن بعنوان منبع و مرجع مباحث خداشناسی و دینی و طریقتی خواهیم گفت که پیشنهاد میکنم حتما دنبال کنید.


همین اول یادآور شویم می خواهیم داستان متعارف و معمول در کتب مذهبی و جا گرفته در ذهنمان را در مورد آفرینش به چالش بکشیم.
موضوع خدا و قرآن را هم فراموش نکرده ایم.لابه لای این داستان آفرینش،گریزی هم به این دو موضوع میزنیم از نوع اساسی.
خب.
داستان را از کجا شروع کنیم؟
"خلقت آدم"
یکی بود ، یکی نبود
خداوند رو به فرشتگان میکند و می گوید:
إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً
من گمارنده جانشینى در زمینم
فرشتگان گفتند:
أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ
آیا کسى را در آن مى‏گمارى که در آن فساد مى‏کند و خونها مى‏ریزد
و نکته جالب همینجاست.ظاهر آیه نشان می دهد که اساساً خداوند هیچ توصیفی یا نقشی یا هیکل و هیبتی یا نمایی از آن موجود در کلامش جاری نشد ولی گویا فرشتگان خداوند یک چیزی ذهنشان را مشغول کرده بود و مستقیم رفتند سر موجودی که فساد و خونریزی میکند.
چرا و چطور به این نتیجه رسیدند؟
البته من و شما میتوانیم کلی تفسیر مخصوصاً از نوع عارفانه و صوفیانه برای این مورد(و موارد بعدی) بیاوریم ولی آیه خیلی شفاف و روشن به ما این را می گوید.سراغ بطن و مغز قرآن هم نروید فعلاً تا به این آیات برسیم.
اینکه در این گفتگو چه حالتی رفته است ما نمیدانیم.هیچکس نمیداند.چون نبوده است که بداند !
ولی آیه سیاق روایت دارد.
انگار یک نفر دارد این صحنه را شرح می دهد:
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً
و هنگامیکه پروردگار تو به فرشتگان گفت .
این راوی کیست؟و طبق معمول نمیدانیم ولی میتوانیم حمل بر این کنیم قرآن دارد از زبان خداوند این را می گوید.
اما بعد:
ظاهراً فرشتگان تصویری از یک موجب مفسده انگیز و خونریز در روی زمین توی خاطرات ذهنی خودشان داشتند که به محض اینکه خداوند فرمود میخواهم اینکار را بکنم (با توجه به اینکه نوع و جنس این موجود را نگفت) برایشان خاطرات تداعی شد یعنی بین این موجود مورد نظر خداوند و آنچه فرشتگان دریافت کردند احتمالاً یک سنخیت ظاهری بوده که چنین جوابی داده اند.

خدا گفت:
قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
من چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید

و در ادامه فرشتگان هم تسلیم شدند:
قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ
گفتند پاکا که تویى، ما دانشى نداریم جز آنچه به ما آموخته‏اى، تو داناى فرزانه‏اى
این تسلیم شدن چطور اتفاق افتاد؟
زمانیکه خداوند همه نامهای خودش را به آدم آموخت(همان موجود خلق شده بعنوان خلیفه روی زمین):
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ
همه نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست مى‏گویید به من از نامهاى ایشان خبر دهید
حالا چندتا نکته:
اصلا چرا خداوند موضوع قراردادن خلیفه روی زمین را به فرشتگان خبر داد؟ خدا،قادر مطلق هست و اراده به خلق و آفرینش بکند نه نیازی به خبر دادن دارد نه حتی م گرفتن !
کن فیکن. باش پس میشود

کما اینکه فرشتگان را هم خلق کرد بی آنکه خبری به ما رسیده باشد که آیا برای همین مورد هم با کسی دیالوگی داشته یا خیر.
دوم اینکه اسماء الله را به آدم آموخت و فرشتگان از این قضیه خبر نداشتند و بعد آنها را دعوت به یک مبارزه علمی با آدم کرد، یعنی یک باخت از پیش تعیین شده !
این معلوم میکند خداوند از همان اول هم میخواست آدم را خلق بکند،مجهز بکند و روی زمین بفرستد و اصلا همین دیالوگ بین خودش و فرشتگان موردی نداشت.

موجب مزید امتنان هست این داستان را در پست بعدی دنبال کنید لطفا ً


بعد از اینکه خداوند اعلام کرد می خواهد خلیفه ای روی زمین قرار بدهدو آدم را خلق کرد و اسماءالله را به وی یاد داد و فرشتگان در مقابل او کم آوردند،خدا دستور داد تمام فرشتگان به آدم سجده کنند:
و إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا
و چون فرشتگان را فرمودیم براى آدم سجده کنید ،همه به سجده افتادند
اما یکنفر نافرمانی کرد !
و این موجود کسی نبود جز همین ابلیس (شیطان) معروف:
فسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
پس بجز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران بود همه به سجده افتادند
از همینجا یک جریان تاریخی شروع میشود که کلی ماجرا دنباله اش هست.
خداوند از ابلیس می پرسد:
ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ
چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى

ابلیس هم خیلی بی پروا جواب میدهد:
أنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ
من از او بهترم مرا از آتشى آفریدى و او را از گل آفریدى

و همه آن ماجرا و دنباله اش از همین سئوال و جواب شروع شد!
این نافرمانی باعث میشود ابلیس از عرش الهی که ظاهراً مقام مقربین است خارج شود.اینکه ابلیس چطور به این مقام دست یافت در قرآن نیست بلکه مربوط به روایاتی است که نقل شده و مجموعه آنها دلالت بر این نتیجه دارند که ابلیس سالیان طولانی و متمادی عبادت کرد(شش هزار سال) تا شایسته مقام مقربین در عرش الهی شد.
در خطبه قاصعه نهج البلاغه حضرت علی بیان میکند که ابلیس شش هزار سال به عبادت خدای متعال مشغول بود.
در قرآن علت این نافرمانی، غرور و تکبر شیطان ذکر شده است:
أبَىٰ وَاسْتَکْبَرَ
سرباز زد و برتری جست
خداوند هم دستور به اخراج ابلیس داد:
فاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ
از آن مقام فرو شو تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى
متن و محتوای ایه نشان می دهد که ابلیس در مقام و جایگاه رفیعی قرار داشته که با این فرمان الهی تا حدخوارشدگان تنزل مقام پیدا میکند.

اما چند نکته:
1-سجده فرشتگان به آدم به دستور الهی چه جنبه ای داشت؟جنبه پرستش ،عبادت یا تکریم؟
بدون شک جنبه پرستش یا عبادت نداشت چون این دو برای غیر خدامظهر شرک هستند که در مقام الهی راه ندارد.تنها یک جنبه باقی میماند که آن تکریم است و مهمتر از همه خضوع و خشوع و فرمانبرداری از الله.
2-شیطان فرشته نبود ! طبق آیات قرآنی ،شیطان از طائفه جن هست:
کانَ مِنَ الْجِنِّ
خب.پس با این وصف ابلیس مشمول فرمان سجده نمیشد؟
خیر.ابلیس بواسطه جایگاه رفیعش در عرش الهی در مقام فرشتگان بود و همه احوالات و مراتب فرشتگان بر وی صدق میکرد و همین قرار گرفتن در چنان جایگاهی گویای این بود که مورد خطاب خداوند در سجده به آدم است.اما چون موجودی مختار و صاحب اراده بود در این لحظه حساس بنای طغیان و سرکشی نهاد.
چرا؟
میتوان اینطور استنباط کرد که ابلیس خیلی مایل بود خداوند او و اذناب او را بعنوان خلیفه زمین روی قرار بدهد ! این فهم از نافرمانی ابلیس چندان غریب و دور از ذهن نیست.
3-آیا علم خداوند به این راه نداشت که ابلیس روزی تمرّد و نافرمانی میکند؟اگر داشت چرا به وی چنان مقام والایی در عالم عرش داد؟
خداوند مزد هر کسی را به وی پرداخت میکند و هرکس هم راه عبادت و تزکیه و صلاح در پیش بگیرد به او کمک میکند و چه کفر بورزد یا شکرگزار باشد تنها به خودش بر میگردد:
ومَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ
هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس مى‏ گزارد و هر کس ناسپاسى کند
ابلیس از جمله کسانی است که نتوانست چنین جایگاه و مقامی را بواسطه نیتش و رفتارش حفظ کند.

در پست بعدی به جزئیات این اتفاق عظیم که منجر به بروز حوادثی سرنوشت ساز در عالم کائنات و بخصوص زمین شد می پردازیم.
مارا همراهی کنید.


قبلاً در مورد ابلیس گفته ایم.اما در این بخش میخواهیم نگاه متفاوتی به این موجود بیاندازیم.نگاهی که ممکن است با قرآن و دین اندکی متفاوت باشد !

تمام قرآن را بگردیم هیچ نقطه مثبتی از این موجود پیدا نمیکنیم.قران مدام از قول خداوند دعوت میکند که شیطان دشمن بزرگ و اشکار انسان است و انسان باید از وی دوری کند.
گناه ابلیس هم کبر و غرور و کفر عنوان شده است.همه چیز در قرآن نسبت به ابلیس شفاف و روشن است.
اما یک آیه ای در قرآن است که کمی مشکوک میزند:
وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ
و هر کس از یاد خداى رحمان دل بگرداند بر او شیطانى مى‏ گماریم تا براى وى دمسازى باشد
زخرف36
یعنی چه؟
هرکس از یاد خدا غافل شود خداوند شیطان را سراغ او میفرستد!
یعنی شیطان در اینجا از خداوند دستور میگیرد یا نفس غفلت باعث حضور و نفوذ شیطان در خود انسان میشود؟
البته در قرآن شیطان منحصراً معنای ابلیس را ندارد و به یاران ابلیس هم شیطان گفته میشود.طبق باور دین اسلام این یاورشیطانی میتواند از جنس انسان یا جنّ باشد.در این آیه هم میتوان این مفهوم را استخراج کرد اما مضمون ایه میگوید اینجا خداست که دستور گماشتن می دهد یعنی امر از سوی الله مقرر میشود.
موضوع وقتی جالب و جراب میشود که ما میدانیم و باور داریم خداوند عالم الغیب و الشهاده هست.ماهیت ابلیس برایش معلوم بود ولی او را تا مقام مقربین بالا برددستور به سجده داد در حالی که میدانست سجده نمیکند
ایا خداوند خودش مانع از سجده ابلیس به انسان شد و بقول خود ابلیس او را اغوا کرد و فریب داد تا ماموریت آتی او در عالم کائنات با این تمرد الهی گونه رقم بخورد؟!
و با علم باینکه ابلیس دشمن انسان است و قصد فریب آدمیان را دارد تا روز قیامت به او فرصت داد که چنین کاری را بکند.
و اصلا چرا خداوند ابلیس  این دشمن قسم خورده را آشکار نکرد تا برای همگان روشن باشد و از وی دوری کنند؟
خیلی پیچیده است این جریان.انگار چیزی در متن داستان عصیان و سرکشی ابلیس پنهان شده است و این روایت ظاهری در خودش یک حجاب دارد تا حقیقتی پنهان شود.
همان چیزی که بعضی از عرفا و صوفیه به آن اذعان و اعتراف داشته اند.
ادامه دارد.


آدم و حوا بعد از هبوط به زمین از رفتارشان در نافرمانی از دستور خدا احساس شرمندگی و پشیمانی میکردند.ظاهرا زمین برای آنان چندان جذاب و جالب نبود!برای همین در جستجوی راهی برای بازگشت بودند.

اینجا هم خداوند برای آدم راه حلی قرار می دهد:
فتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ

سپس آدم از پروردگارش کلماتی دریافت داشت و خداوند توبه او را پذیرفت که خداوند توبه پذیر مهربان است

این همه توجه از سوی خداوند برای این مخلوق تازه محل شگفتی است.خدا همه جوره میخواهد هوای آدم را نگه دارد.

البته این وسط آدم و جوا هم بیکار ننشستند و سعی کردند ترحم الهی را بسوی خودشان جلب کنند:

ربَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنََنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ
خدایا! ما به خود ستم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی و مورد رحمت قرار ندهی، حتماً از زیانکاران خواهیم بود

و البته یادمان نرود این عبارات و کلمات جزو همان دریافتهایی است که آدم از خداوند دریافت کرد.
خداوند میخواهد خلیفه اش در مقابل هجمه ابلیس تنها نباشد و کم نیاورد.
خدا بخوبی میداند که ابلیس دست بردار نیست.
اما چرا خداوند کار ابلیس را یکسره نکرد و نمیکند؟
چون همه آنچه از فساد و مفسده در زمین هست از سوی همین ابلیس است و قطعا با نابودی او کل قضایا ختم به خیر میشود.
همراه باشید تا این ماجرا را کالبد شکافی کنیم.


بطور مسلّم این دو اولین انسانهای روی کره زمین نبودند.قبل این دو، موجودات انسان نمای دیگری هم روی زمین ست داشتند.شواهد تاریخی این را می گوید.

اینکه آدم و حوا دارای چه مزیت و شاخصه های برتر خلقت نسبت به سایر موجودات همسان داشتند میتوانیم به دو نکته اشاره کنیم:
1-نسبت روح خاص در خلقت(روح الهی)
2-نسبت شعور و هوشمندی بیشتر
ما بعد حضور آدم و حوا شاهد گسترش نسل این دو موجود از گونه خاص انسان هوشمند هستیم.
و پرسش اساسی اینجاست اینها چگونه تکثیر شده اند؟
آنچه از آیات قرآنی دریافت میشود ازدواج مابین فرزندان آدم بوده و برادر و خواهر با یکدیگر رابطه جنسی برقرار کرده اند:
الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً
شما را از نفس واحدى آفرید و جفتش را نیز از او آفرید و از آن دو مردان و ن بسیارى پراکنده کرد
فهم این آیه برای مقدس مآبها خیلی سنگین است که برادر و خواهر نسبت به هم حلال هستند و ازدواج و رابطه جنسی بین آنها حرام است !
اما متوجه این نکته نشدند که خداوند فعلا حدود شرعی را برای آدم و حوا و فرزندانش تعریف نکرده بود و اساساً حکم مخصوص خداست و در آن مقطع بطور موقت و محدود چنین جوازی صادر شد.
دو نظریه دیگر هم در این رابطه وجود دارد:
1-ازدواج فرزندان آدم با سایر انسان نماهای روی زمین
2-ازدواج فرزندان آدم به فرشتگان و حورالعین
که چون مورد توجه و قبول ما با توجه به صراحت آیه قرآن نیست به آن نمی پردازیم.


آدم پایش به زمین رسید.با همسرش بنام حوا.اما جریان این درخت ممنوعه و میوه آن چه بود؟
اینکه خداوند همه چیز را برای این دو موجود در بهشت حلال و مباخ اعلام کند و از یک درخت و میوه منع کند حکایت غریبی است.
ولی هرچه هست دارد یک پیام روشن می دهد که یک لقمه و  یک غذا، یک خوراکی چه اثری میتواند حتی در سرنوشت داشته باشد.
توی همین داستان ما شاهد اهمیت این موضوع هستیم.در قرآن یک ایه ای هست خیلی کوتاه و پر مغز:
فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی‏ طَعامِهِ
پس انسان باید در غذای خود بنگردد
اما این میوه ممنوعه چه بود؟
ولا تقربا هـذه الشجرة
به این درخت نزدیک نشوید
این چه درختی بود؟میوه اش چه بود؟
از سیب گفته شده تا انجیر و حتی انگور ولی مساله اصلاً جنس درخت و میوه اش نیست بلکه یک نکته حائز اهمیت هست و آن رعایت فرمان الهی است.
چطور؟
برخی معتقدند که این درخت میوه اش علم و آگاهی بود و با خوردن آن آدم و حوا به احوالات ظاهری و باطنی خودشان آگاه شدند و حتی خودشان را پوشاندند.
اما نکته حائز اهمیتش کجاست؟
اینکه چه بسا ترک اوامر الهی و ترک تکالیف و شعائر الهی ، گشایش هایی برای آدمی ایجاد بکند به لحاظ معرفتی و شناختی و انسان خیلی کیف هم بکند که بله به این درجه رسیده است اما در مسیر خلاف طاعت و رضایت الهی.
پس اینگونه قضایا همیشه نشانه ربّانی بودن و الهی بودن ندارد.
این مرز خیلی باریک و این نکته خیلی لطیف و حساس است.آن هدایتی هم که خیلی از ما طلب میکنیم مربوط به اینجور جاهاست:
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ
ما را به راه راست هدایت فرما
صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ
راه آنان که گرامى‏ شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان
برگردیم سر همان میوه و غذا و لقمه و دوباره با دقت داستان آدم و حوا را بخوانیم.


آدم خلق شد.فرمان سجده برای فرشتگان صادر شد.ابلیس نافرمانی کرد.خداوند او را از مقام مقربین اخراج کرد و لعنت ابدی و سرنوشت جهنم را برای او مقرر نمود.ابلیس سوگند یاد کرد که همه انسانها را گمراه خواهد کرد. این خلاصه مطالبی است که قبلاً گفتیم و اکنون قسمت پایانی:

آدم و حوا در بهشت قرار میگیرند:
وقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ
و گفتیم اى آدم خود و همسرت در این باغ ست گیر

این بهشت در جایی غیر زمین است( بعنوان یک موضوع مستقل به آن میپردازیم).
و ابلیس کینه توزانه در اطراف بهشت گشت میزند تا راهی برای ورود به آن پیدا کند.بهشت دروازه ها و نگاهبانانی دارد که بشدت از این حریم محافظت میکنند.
اما ابلیس دست بردار نیست.او دارد می بیند موجودی که باعث و بانی این سرنوشت فاجعه بار برای او شده اکنون با همسرش دراین باغ پرنعمت دارد خوشگذرانی میکند.
بالاخره ابلیس موفق میشود یکی از دربانان بهشت را راضی کند و بتواند وارد حریم شود.
ظاهراً او خبر داشت که خداوند آدم و حوا را از خوردن یکی از نعمتهای بهشت منع کرده است:
وکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ
و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید ولى به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود

و حالا ابلیس فرصت دارد زهرش را بریزد و می ریزد !
وسوسه ابلیس کارگر میشود و آدم و حوا از میوه ممنوعه میخورند:
فأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ
پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد

و ابلیس پیروزمندانه صحنه جرم را ترک میکند.ظاهراً او آدم را حریف کارهایش نمی پندارد و همه جور دارد سعی میکند به خدا بگوید:
دیدی حق با من بود؟!
بواسطه نافرمانی آدم و حوا از دستور الهی به زمین فرستاده میشوند(هبوط میکنند):
وقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ
و فرمودیم فرود آیید شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود

زمین، همان جایی است که از اول هم قرار بود آدم و حوا و فرزندانش در آن ساکن شوند.خلیفه الله باشند.
ولی حالا در شرایطی وارد زمین میشوند که دچار گناه شده اند و باید راهی پیداد کنند تا دوباره به آن جایگاه اول باز گردند.
توبه.
نکته جالب این ماجرا اینست که ابلیس نیز بسوی زمین رانده میشود.موجودی که ابلیس با آن سر و کار دارد اکنون روی زمین است.ابلیس دیگر کاری در آسمان ها ندارد.


جنجال بعد آفرینش آدم از موجودی بنام ابلیس شروع شد.

آنچه که از این موجود طبق آیات قرآنی میدانیم اینست که وی از طائفه جنّیان(طبق باور اسلامی جنّ یکی از مخلوقات خداست) بوده و در مقام مقرّبین در عرش الهی جای داشت.
در برخی روایات اسلامی ، این مقام را بواسطه عبادت شش هزار ساله خداوند بدست آورد.
.و حالا سر قضیه خلقت و جانشینی آدم همه را یک جا باخت !
چرا؟
کمی ذهن خوانی کنیم!
"ابلیس در مقام مقرّبین بود.جایی که فقط فرشتگان مقرّب و خاص الهی حضور دارند.این مقام بواسطه شدّت تعبّد او بود.باصطلاح مزد بندگی اش.
و دارد میبیند که خداوند می خواهد موجود دیگری را روی زمین قرار بدهد در حالیکه او (ابلیس) از زمین به آسمان رسیده است و خیلی دلش می خواهد خودش و اذنابش این مقام را داشته باشند."
مطلب بالا فقط یک احتمال است.احتمالی که ما را به انگیزه عصیان ابلیس علیه خداوند و دشمنی با انسان نزدیک میکند.
وگرنه چرا باید موجودی که قدم به قدم تلاش نموده تابه عالی ترین مقامات برسد ناگهان رو برگرداند و تسلیم و عبودیّت را کنار بگذارد و در بربار خداوند تکبّر و گردن کشی کند؟
البته برخی از عرفا و صوفیه نگاه متفاوتی نسبت به این قضیه دارند که به وقتش در یک موضوع مستقل به آن خواهیم پرداخت اما آنچه شواهد قرآنی نشان می دهد اینست که شیطان از دستور الهی تمرّد و سرپیچی کرد و تکبّر ورزید و مورد لعنت قرار گرفت و از بارگاه عرش الهی اخراج شد و حتی سرنوشت جهنّم هم برای او رقم خورد:
فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَىٰ وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
همه فرشتگان سجده کردند به جز ابلیس که ابا کرد وتکبر ورزید و از کافران شد
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ
فرمود از آن مقام فرو شو تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى
وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتی‏ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ
و مسلّماً لعنت من بر تو تا روز قیامت خواهد بود
لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَمِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ
هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروى کند از همگی‏شان خواهم انباشت
این ایات گواه روشنی است برای شیطان و عمل و سرنوشت او.


اگر بگوئیم خداوند از خلقت آدم (انسان) خیلی لذت برده است سخن گزاف نگفته ایم:
فتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ
آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است

تمام آیات قرآن را بگردیم چنین شور و نشاطی الهی در خلقت یک موجود نمی بینیم.
خدایی که کائنات با این عظمت را خلق کرد و از ظریف ترین جزئیات امور هم دریغ نکرد،هیچ نشانی از واکنش شادمانه را در کلامش دیده نمیشوداما در مورد آفرینش انسان چنین پرنشاط و حتی غرور آمیز به خودش تبریک می گوید!
همه ما فکر میکنیم انسان اشرف مخلوقات است. در حالیکه اینطور نیست.
از اینکه شیرینی این تصور را به کامتان تلخ میکنیم متاسفیم ! ولی واقعیت این است چنین برداشتی محصول همان تکبر انسان است که خیال میکند چون روح الهی در او دمیده شده و به امانت قرار دارد و مسجود ملائک شده و مقام خلیفه اللهی به او بخشیده شده ،پس اشرف مخلوقات است.اجازه بدهید نگاهی به قرآن بیاندازیم:
ولَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ
و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم

شکی دراین نیست.خداوند آدم و فرزندان او را واقعا گرامی داشته است.ما حتی پا را فراتر میگذاریم می گوئیم ظاهرا همین آدم سوگلی عالم کائنات است.چرا؟
وحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ
و آنان را در خشکى و دریا برنشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم

یعنی زمین و آسمان و دریا و نعمتهای دنیوی را در اختیار انسان قرار دادیم که بهره برداری کند.اما دنباله آیه خیلی جالب است:
وفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلً
و آنها را بر بسیارى از آفریده ‏هاى خود برترى آشکار دادیم

همین یک جمله قرآنی نشان می دهد که نسان اشرف مخلوقات نیست !
چون آیه صراحتاً می گوید که انسان نسبت به بسیاری از موجودات دیگر برتری دارد.
یادمان باشد در آغاز گفتارهای خودمان اشاره به این داشتیم که قرآن یک کتاب کاملا زمینی است.اینجا هم خداوند از موجودات زمینی صحبت میکند.حالا شما خواستید این را تعمیم بدهید به کل کائنات.بازهم به این نتیجه میرسیم که آدم اشرف مخلوقات نیست.چون اینجا می گوید بر بسیاری موجودات برتری دادیم نمی گوید همه موجودات.
پس موجود یا موجوداتی هستند که از انسان برتر باشند به جهت فضائل و ارزشها و کرامات.
هیچ آیه ای در قرآن که دلالت مستقیم و واضح و مبرهن به اشرف مخلوقات بودن آدم باشد وجود ندارد بلکه تماماً دریافتهایی است که از این آیه و مشابه آنها در قرآن وجود دارد.
حالا اگر شما هم خواستید مارا ظاهربین آیات قرآنی بدانید، بدانید.
داستان آفرینش را دنبال کنید در پست بعدی با بررسی اجمالی در مورد ابلیس و ماجرای خلقت.


ذر واقع همه آنچه ما از پلیدی ابلیس و رفتار و کردار او شنیده ایم مربوط به متون قرآنی است که ابلیس را کافر،متکبّرو دشمن انسان معرفی کرده است.

در همین قرآن دو جمله از قول شیطان نقل شده است که جای تامّل دارد:
1-بعد اینکه خداوند شیطان را از بارگاه عر الهی اخراج کرد ابلیس خطاب به خداوند می گوید:
مرا فریب دادی!
✨قالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی.
2-ابلیس در قران خطاب به گمراهان می گوید:
من از خدا میترسم !
✨کمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ‏

بجز این دوجمله ما هیچ منبعی که از زبان و قول ابلیس حرفی در مورد اتفاقات خلقت آدم و جریان سجده به او و بعد آن را نداریم اما در خارج از دایره دین و منابع دینی یکسری حرفها در حوزه عرفان و بویژه تصوف هست که به نوعی از زبان ابلیس حرفهایی برای گفتن دارند.
ما فعلاً نقدی روی این اظهار نظرها نداریم و در بخشی از باورهای این طیف فکری و طریقت معنوی به آن خواهیم پرداخت.
اما ابلیس در باوراینان چگونه است؟
ابلیس در پاره ای از باورهای عارفانه و صوفیانه از ماموران الهی است.عده ای از این طائفه معتقدند که شیطان پاسبان حریم الهی است که درآستان این درگاه نشسته است و مانع از آن میشود هر کسی وارد حریم الهی شود.
در مورد غضب و خشم خدا هم نسبت به او معتقدند که ابلیس صفت "عصیان" را از سر عشق به خدا در عالم کائنات پذیرفت.در دیدگاه این جماعت ابلیس از شدت غلبه شوق و عشق داوطلب این شد که با قبول نقش منفی(مطرود و رانده شده و کافر و عاصی) در تکمیل چرخه ی خلقت انجام وظیفه کند.
نگاه اینان به ابلیس یک نگاه عاطفی شدید از سر عشق است که با چاشنی ذوق ادبی هم همراه شده و داستان به ظاهر دلپذیری را رقم میزند.
داستانی که شیطان را تبرئه میکند و از قول او گفته میشود که همه این اتفاقات نقشه الهی بود و در واقع خداوند ابلیس را برگزید تا مقام مُمتَحِن الهی(امتحان گیرنده) را به او عنایت کند و این انتخاب باید به گونه ای می بود که موجب اقناع همگی شود که شد !
و حالا هرچه ابلیس می گوید که این یک نقش و وظیفه است و من آنطوری که شما تصور میکنید نیستم کسی باور نمیکند !
گویا خود ابلیس هم ابتدا زیادی توی نقشش فرو رفت که حالا متوجه شده چه کلاهی سرش رفته است.
در هر حال آنچه از زبان قرآن گفته میشود کاملا خلاف دیدگاه این طیف از عارفان و صوفیان است و البته در شرح و تاویل این اختلاف ادعا شده است که قرآن دو جنبه دارد:
جنبه ظاهری و جنبه باطنی
و هرکدام از این آیات بطنی دارد ونیازمند به تفسیر دقیق.
کلاً این بطن گرایی در عالم عرفان و تصوف خودش یک دنیایی است.


با هبوط(نزول) آدم و همسرش به روی زمین،ابلیس هم آمد روی این کره خاکی که جنگ دائمی خودش را با آدم و نسلش ادامه دهد.

ابلیس ظاهرا دست تنها هم نبود،یک عده از هم طائفه ای ها و هم نسلش را هم بسیج کرد تا گاز انبری خیل آدم و آدمیان را لوله کنند !
آدم و حوا بعد اخراج از بهشت و با عنایت الهی شروع کردند به استغفاراز رفتار خودشان و بالاخره توبه آنها پذیرفته شد.
فرزندانی از آنها متولد شد و از آن فرزندان،فرزندانی دیگر.
و ابلیس این بار سراغ اولاد آدم رفت و بالاخره تیر وسوسه اش روی قابیل کارگر شد و دست قابیل به خون برادرش هابیل آلوده شد.
موضوع هرچه بود به ما ربطی ندارد آنچه مهم است اینستکه اولین خون از نسل همین آدم خلیفه الله روی زمین ریخته شد و قطعاً دیدن قهقهه ی ابلیس و نگاه پیروزمندانه و در عین حال حسرت آلودش به آسمان تماشایی بود!
و البته حضور این ابلیس در زندگی آدمها هم خودش تماشایی است.
تا وقتی انسان امورش روبراه است و همه چیز ردیف است به خودش می نازد و خیلی خودش را تحویل میگیرد.
وقتی به گرفتاری و دردسر می افتد خدا را به خاطر می آورد و از او التماس میکند.
هروقت هم متوجه میشود این گرفتاری ها بخاطر اعمال و رفتار خودش هست به یاد ابلیس و شیطان می افتد و تمام مسئولیت گناهانش را به گردن این موجود می اندازد.
این چرخه ی تکراری برای همه ما آشناست که در هر موقعیتی با فرصت سنجی روی یکی از این شاخه ها مینشینیم تا خرمان از پل بگذرد.
در حالیکه کلاً غافلیم که همین عرصه و چرخه،آوردگاه دشمن بزرگ آدمی یعنی ابلیس است.
ابلیس زمان درازی قبل از همین آدم و آدمیان روی این کره خاکی حضور داشته و مانورش را هم داده و میداند کمین گاه ها و گردنه هایش برای خفت گیری کجاست و درست در همان نقاط حساس و عبوری فرزندان آدم کارش را انجام می دهد و بی آنکه رد و اثری از خودش بگذارد صحنه جرم را ترک میکند.
زمین ، میدان نبرد بزرگ است.نبرد بین ابلیس ،رانده شده درگاه الهی و مغضوب الله و آدم،برگزیده درگاه الهی بعنوان خلیفه الله.


یک مطلبی داشتیم در خصوص "اشرف مخلوقات" بودن انسان و گفتیم :
انسان اشرف مخلوقات نیست
و مستند کردیم به آیات قرآن و اشاره ضمنی کردیم به خودبرتر بینی انسان که تصور میکند عالم و عالمیان برای او موجود شده است و این را مربوط به همان روح الهی» میداند.
داستان آفرینش انسان را هم بپذیریم متوجه میشویم این روحی که اهل دین و ایمان و عرفان از آن حرف دارند که در آدم دمیده شد روح خدا» نبود چون خداوند روح ندارد.
قبلا هم گفتیم خدا بسیط و ساده است و مرّکب بودن او یعنی خدا قائم به اجزاست چون موجود مرّکب متشکل از اجزاست و اگر اجزا نباشد موجودیت ندارد.
اما در باور الهیّات ، خدا اینگونه نیست.پس خداوند روح ندارد.
آنوقت این روح الهی چیست؟
برداشت ما اینست این روح یک موجود مستقل است با ویژگیهای خاص که مختص انسان خلق شد تا به او حیات ببخشد.این روح در وجود "آدم" دمیده شد و از قالب مرده "خاک" به عالم "جان یا حیات" قدم گذاشت.
بر اساس همین باور اینگونه نیست که خدا در کالبد همه جنین های انسانی این روح را می دمد(نفخ) و بقولی "فوت" میکندچون با این فرض خدا پیوسته در حال دمیدن(فوت کردن) است و با این وضع به باقی امور کائنات نمیرسد !
خب ، پس جریان وارد شدن این ارواح به جنین های انسانی چیست؟
آنچه قابل درک هست این که این روح نخست که به قدرت الهی خلق شد، امر مربوط به زایش» ارواح جدید را بطور پیوسته و دائمی انجام می دهد.
هریک از ارواح متولد شده در عین اینکه جنس روحی مشترکی باهم دارند اما یک شناسه مستقل» و خاص هم که هویت فردی آن روح است و به عبارتی شناسنامه روحی» آن میباشد را داراست که از باقی ارواح همجنس بازشناسی میشود.
این روح نخستین که در نقش "مادر روحی" عمل میکند همان روح مسجود فرشتگان است که بخشی از آن در آدم» دمیده شد و در حوّا» هم همینطور و در بقیه فرزندان آدم به روال سنّت الهی در جنین وارد میشود.
یعنی هر نطفه ای که بسته میگردد فارغ از کیفیت و چگونگی انعقاد، یک روح برای وی زایش و در نظر گرفته شده است که وارد کالبد جسمانی او میگردد.
با مساعد بودن شرایط رشد جنینی و ترکیبات ژنتیکی، عوامل جسمی و محیطی بصورت سالم متولد میشود.
این قانون الهی است.


یکی از مباحث جذاب در مورد روح ، موضوع بازگشت مکرر و چندباره روح به جهان مادی(زمین) و تداوم پاکسازی و سیرتعالی است.

این مساله به نام تناسخ» شناخته میشود.
تناسخ یعنی یک روح دوره های متناوب در جسم های متعدد زمینی را سپری میکند تا به کمال خود برسد.
در باور معتقدین به تناسخ ، روح در ورود به دنیای مادی(زمینی) و دوره زندگانی در جسم ، دچار آلودگی و پلیدی میشود و پس از ترک جسم میزبان،در جسم دیگری مجدداً وارد چرخه حیات میشود تا از پلیدی های قبلی تصفیه شد و به کمال خود نزدیکتر شود و این وضعیت تا پاکسازی کامل روح ادامه دارد.
موضوع تناسخ همواره مورد توجه بسیاری بوده و در عصر حاضر نیز با ورود اعتقادات معنوی برخی ملل در قالب کتابهای معنوی و عرفانی ، چه از جوامع شرقی و چه از جوامع غربی، این رویکرد گسترش بیشتری یافته است.
اسلام تناسخ را مردود میداند ولی ما در برخی مسلکهای منتسب به اسلام هم شاهد اعتقادات پنهان و رازآلود و در برخی موارد آشکار به این موضوع هستیم.
مثلا در باور برخی اهل تصوف اعتقاد به تناسخ وجود دارد که مربوط به بزرگان ، مشایخ و اقطاب است.
یکی از گروه هایی که برای تناسخ فلسفه مشخص و شفافی دارند جامعه یارسان هستند که اصطلاح دونادون(دون به دون) یا جامه به جامه(تعویض لباس یا همان جسم) را بکار میبرند.

ادامه دارد.


معتقدان به تناسخ بر این باورند که روح پس از ترک جسم بواسطه مرگ ،بار دیگر به دنیا باز میگردد تا بازخورد اعمال دوره قبلی حیات خود را دریافت کند.
یعنی روح در بدن جدید،پاسخ هر آنچه در زندگی قبلی کرده است را در زندگی جدید میگیرد(پاداش یا کیفر) و این روند بصورت مستمر در دوره های مختلف تولد و مرگ تکرار میشود تا روح از همه ناپاکی ها خارج شود.
در باور معتقدین به تناسخ،روح جسم میزبان را خودش انتخاب میکند و این انتخاب بر اساس نیازمندی روح به طهارت و پاکی در زندگی جدید است.
در نگاه اسلام تناسخ مردود است.آیات قرآن گواهی می دهند که پس از مرگ روح اشخاص در جایگاهی بنام برزخ قرار میگیرد و هیچگاه به دنیا بر نمیگردد تا روز قیامت.
همچنین در رد تناسخ چنین گفته شده اگر بنا باشد یک جسم باراعمال روح در جسم قبلی را تحمل کند با عدالت الهی منافات دارد چون این جسم جدید دخالتی در اتفاقات زندگی قبلی نداشته و دلیل عقلانی برای قبول تبعات سخت و دشوار اعمال روح قبلی وجود ندارد.
ما هم معتقدیم هر جسمی یک روح مستقل و نو دارد که شناسه روحی و هویت مستقل او محسوب میشود که تمام اثار تربیتی و رفتاری و بازخورد اعمال دنیوی وی حافظه روحی آن ذخیره شده و پس از مرگ در جهانی دیگر به انتظار روز حسابرسی میماند و تحت هیچ شرایطی بازگشت مجددی به دنیا در جسمی تازه ندارد.


در مبحث تناسخ موضوعی مطرح میشود بنام "حلول".

یعنی روح یک انسان در بدن جدید وارد شده و حیات نوینی را با این جسم جدید آغاز میکند.
در نگاه افراطی تر به این قضیه بعضی معتقدند که این روح میتواند در حیوان یا گیاهان نیز وارد بشود(حلول کند).
از این منظر این چرخه به منظور پاکسازی روح از آثار برخی اعمال و رفتار دوره قبلی زندگی خودش است.این چرخه را " کارما" مینامند.بطور مشخص این اعتقاد از آئین هندو وارد سایر مکاتب معنوی شده و بعنوان یک اصل با اندک اصلاحاتی مورد پذیرش قرار گرفته است.
این در حالیست که چنین امری بواقع غیر ممکن است.
چرا؟
روح هر موجود زنده ای مختص به خود اوست.(منظور از روح در اینجا جوهره حیات است یعنی جسم یا قالب فیزیکی به آن زنده است).
وقتی یک گرگ متولد میشود روح آن گرگ همراه با او سیرحیات را در شکل طبیعی و غریزی آغاز میکند.روح انسان هم همینطور است.
روح هر فردی شناسنامه وجودی اوست و هویت او را در عالم کائنات شکل میدهد که در قالب فیزیکی و جسم مشخصی وارد میشود.
اینکه روح یک انسان بتواند در جسم دیگری وارد شود به این معنیست که دو روح در یک قالب باشند چون قبلاً گفتیم هر روح یک هویت مستقل با یک شناسنامه روحی مشخص است که برای یک جسم خاص برای طی یک دوره حیات تعریف شده در حالیکه از نگاه معتقدین به تناسخ ، یک روح قدیمی وارد بدن جدید میشود و چون بدن و قالب فیزیکی ماندگار نیست پس مانعی ندارد که بپذیریم چنین امری امکان پذیر است و ارواح در مرگ و زندگی های متعدد فقط لباس ظاهری عوض میکنند.
ما میدانیم که هر انسانی در شکل ظاهری خصوصیات منحصر به فردی دارد که مشهورترین آن همان اثر انگشت است.
حتی علم ژنتیک ثابت کرده است که نقشه ژنتیکی هر انسان منحصراً مختص به خود اوست و با وجود اشتراکات فراوان در این نقشه ژنتیکی ،هر موجودی(بطور مشخص انسان) با سایر موجودات متفاوت است.
اکنون بهتر میتوانیم بفهمیم که چرا حلول و تناسخ مردود است.این دو مثال میتواند به ما بفهماند که روح هر موجود زنده با بدن او کاملا هماهنگ و باصطلاح "سِت" شده است و در قانون پیچیده و منسجم کائنات امکان پذیر نیست یک روح بتواند در جسم دیگری که صاحب روح مستقل از آغاز حیات است وارد بشود و یا او را تسخیر کند(مثل تسخیر از نوع ارواح مزاحم یا مثلاً جن!) چون سیستم عملکرد وی در مواردی اصلا با روح میزبان سازگاری ندارد بخاطر همان منحصر به فرد بودن شناسه روحی و جوهره حیات.


در باور قرآنی اعتقاد به حلول وجود ندارد و چیزی بنام تسخیر انسان توسط یک روح انسانی و حتی سایرموجودات در این شکل وجود ندارد.

در بخش پایانی بحث حلول خوب است جنبه های متعدد حلول را دوباره بازخوانی کنیم:
1-نسخ:به معنای بازگشت مکرر از بدنی به بدن دیگر؛ روح، بدن فرسوده سابق خود را رها کند تا در بدنی دیگر زندگانی تازه ای را، بهتر و یا بدتر از روش و کردارش در زندگی سابق خود آغاز کند.
2-مسخ:یعنی بازگشت روح انسانی در قالب های حیوانی، اگر نیکوکار بود در قالب حیوانی نیک سرشت و اگر تبهکار بود در قالب حیوانی زشت.
3- فسخ :یعنی بازگشت به عالم گیاهان و سیر قهقرایی از عالم حیوانات به عالم نباتات.
4-رسخ:یعنی بازگشت به عالم جمادات.
در باور برخی عرفا و صوفیه چنین اعتقادی نقش بسته که نفوس و ارواح انسانی پس از مرگ در یکی از چهارشکل تناسخ بازگشت دوباره به دنیا دارند.
حتی اشاره به قرآن دارند که ماجرای مسخ شدن یهودیان را بخاطر نافرمانی از دستور خدا تبدیل به بوزینه و خوک شدند.
یا در روایت به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی که شخص دیگری به دار آویخته شد که شبیه حضرت عیسی بود اشاره به تناسخ دارند.
در حالیکه با دقت به هردو مورد و موارد مشابه این معنایش نسخ و مسخ نیست.
در ماجرای مسخ یهود روح آنان وارد بوزینه و خوک جداگانه ای نشد بلکه خود آنان تبدیل به حیوان شدند که عذاب برای اینان بود.
یا در مورد اعدام "یهودا" به جای حضرت عیسی اینگونه نبود که روح حضرت عیسی در بدن این شخص حلول کند(تناسخ صورت گیرد).هرطور به این قضیه نگاه کنیم این جسم بود که منتقل و متغیر شد نه روح!چون روح حضرت عیسی که عروج کرد (به روایتی بعداً جسمش هم بالارفت).پس این اتفاق هیچ ارتباطی با حلول روح در پیکر دیگری ندارد چون لازم است ما دو روح یا دو جسم برای عیسی ع و یهودا قائل بشویم.
اگر همین داستان حضرت عیسی را در نظر بگیریم قاعدتا روح هرکسی که در قالب دیگری وارد شود باید قالب و پیکر میزبان به شکل(پیکر) صاحب اصلی روح تغییر کند!در حالیکه قبلا گفته شد هر انسانی یک نقشه ژنتیکی منحصر به فرد با فاکتورهای خاص و منحصر به فرد دارد که قابل تکرار نیست حتی در دوقلوهای همسان.


در باور قرآنی اعتقاد به حلول وجود ندارد و چیزی بنام تسخیر انسان توسط یک روح انسانی و حتی سایرموجودات در این شکل وجود ندارد.

در بخش پایانی بحث حلول خوب است جنبه های متعدد حلول را دوباره بازخوانی کنیم:
1-نسخ:به معنای بازگشت مکرر از بدنی به بدن دیگرT روح، بدن فرسوده سابق خود را رها کند تا در بدنی دیگر زندگانی تازه ای را، بهتر و یا بدتر از روش و کردارش در زندگی سابق خود آغاز کند.
2-مسخ:یعنی بازگشت روح انسانی در قالب های حیوانی، اگر نیکوکار بود در قالب حیوانی نیک سرشت و اگر تبهکار بود در قالب حیوانی زشت.
3- فسخ :یعنی بازگشت به عالم گیاهان و سیر قهقرایی از عالم حیوانات به عالم نباتات.
4-رسخ:یعنی بازگشت به عالم جمادات.
در باور برخی عرفا و صوفیه چنین اعتقادی نقش بسته که نفوس و ارواح انسانی پس از مرگ در یکی از چهارشکل تناسخ بازگشت دوباره به دنیا دارند.
حتی اشاره به قرآن دارند و ماجرای مسخ شدن یهودیان که بخاطر نافرمانی از دستور خدا تبدیل به بوزینه و خوک شدند.
یا در روایت به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی که شخص دیگری به دار آویخته شد که شبیه حضرت عیسی بود اشاره به تناسخ دارند.
در حالیکه با دقت به هردو مورد و موارد مشابه این معنایش نسخ و مسخ نیست.
در ماجرای مسخ یهود روح آنان وارد بوزینه و خوک جداگانه ای نشد بلکه خود آنان تبدیل به حیوان شدند که عذاب برای اینان بود.
یا در مورد اعدام "یهودا" به جای حضرت عیسی اینگونه نبود که روح حضرت عیسی در بدن این شخص حلول کند(تناسخ صورت گیرد).هرطور به این قضیه نگاه کنیم این جسم بود که منتقل و متغیر شد نه روح!چون روح حضرت عیسی که عروج کرد (به روایتی بعداً جسمش هم بالارفت).پس این اتفاق هیچ ارتباطی با حلول روح در پیکر دیگری ندارد چون لازم است ما دو روح یا دو جسم برای عیسی ع و یهودا قائل بشویم.
اگر همین داستان حضرت عیسی را در نظر بگیریم قاعدتا روح هرکسی که در قالب دیگری وارد شود باید قالب و پیکر میزبان به شکل(پیکر) صاحب اصلی روح تغییر کند!در حالیکه قبلا گفته شد هر انسانی یک نقشه ژنتیکی منحصر به فرد با فاکتورهای خاص و منحصر به فرد دارد که قابل تکرار نیست حتی در دوقلوهای همسان.


در قرآن کریم اشاره شده است که دین نزد خدا فقط اسلام است و بجز آن ، دین دیگری پذیرفته نیست:

إنَ‌ الدِّینَ‌ عِنْدَ اللَّهِ‌ الْإِسْلاَمُ‌
آل عمران / 19

و در بیانی دیگر گفته شده که دین خدا مخصوص خالص خداوند است:
ألَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ
زمر/3

منظور از اسلام و دین خالص چیست؟
دین به معنی راه و روش» است.
در حوزه رسالت پیامبران ، همه آنان دعوت به توحید » میکردند.یعنی اساس و بنیان دین مورد توجه پیامبران و رسولانی که مدعی رسالت الهی بودند یکتاپرستی» است.
در این حالت ، عصاره و چکیده حرف پیامبران این بود که در مقابل خداوند تسلیم» شویم.
اسلام از ریشه س ل م » در لغت به معنای درستی و تندرستی و آسایش» است.
در فرهنگ اسلامی به معنی گردن نهادن و تسلیم شدن در برابر خداست.
با این تعریف ، همه پیامبران در طول تاریخ دعوت به دین اسلام» کرده اند،یعنی از آدم تا خاتم.
آنوقت تکلیف دین یهود،دین مسیح،دین اسلام که ما میشناسیم چه میشود؟
ما هیچ دینی به این نامها نداریم که مورد ادعای پیامبران الهی باشد.این اشتباهی است که رایج شده و جا افتاده در حالی که صحیح نیست.
دین مطلوب و مورد نظر خدا همان اسلام است که دین خالص میباشد و بر مدار توحید میگردد.
آنچه به نام برخی پیامبران معروف است و شهرت دارد واژه شریعت» است.
شرع در لغت به معنای به قانون در آوردن» یا اعتبار قانونی بخشیدن» است.
شریعت مجموعه مسائل دینى اعم از عقاید و اخلاق و احکام است.
وقتی گفته میشود شریعت محمد» یا شریعت عیسی» یعنی آن چیزی که از مشرب فکری اینان با توجه به مقتضیات جغرافیایی و زمانی در دین پیاده شده است.
یک بخش از این شریعت اصول ثابت است مثل توحید و یکتاپرستی و یکسری هم احکام و قوانین است که در هر شریعتی متغیر بنظر میرسد.
حتی وقتی گفته میشود شریعت اسلامی» منظور همان شریعت محمدی» است منتهی چون نبوت به حضرت محمد ختم شد و طبق آیات قرآن در همین عصر محمدبن عبدالله دین هم کامل شد به شریعت اسلامی مشهور گردید ولی در واقع بخش قابل توجهی از احکام اجرایی آن برگرفته شده از سنتهای رایج عربی است و حتی مواردی که از شریعت سایر پیامبران گرفته شده است.


در هر شریعتی برخی سنتها و رسوم محلی و منطقه ای با اندکی اصلاحات بعنوان احکام و قوانین مورد پذیرش قرار میگیرند.

علت این امر همگن بودن روحیات افراد ساکن آن منطقه با آن سنتها و رسوم است که میتواند بعنوان عامل مدیریت و کنترل فرد یا افراد باشد و باعث قوام و دوام جامعه و حتی حکومت گردد.
شریعت محمدی در اسلام هم شامل بخشی از این سنتها و رسوم عربی میشود.برخی از این رسوم و سنتها در جوامع غیرعربی چندان مورد پذیرش نیست و یا با دگرگونی های بنیادی مواجه شده است.
این اصلاح ،تغییر و تحولّ با تعالیم بنیادی دین منافات ندارد.
شریعت بعنوان بخشی از دین که در متن دین قرار دارد قابل ظرفیت سازی،توسعه پذیری و حتی اصلاح و تغییر است.فلسفه بسیاری از احکام شریعت را باید در شرایط حاکم بر زمان و مکان صدور و انشاء حکم جستجو کرد که ما اسم آنرا کشف حداقلی میگذاریم و این کشف یک سیر حداکثری هم دارد یعنی مقتضیات در آن دخالت مستقیم دارند.
به همین خاطر است اگر ما یک نگاه تحلیلی به دین در طول تاریخ بیاندازیم متوجه دگرگونی های ساختاری در آن میشویم در حالی که اصالت دینی هم در تعالیم آن حفظ شده است اما در حوزه شرعیات و احکام و قوانین شاهد بروزرسانی هستیم بر حسب همان مقتضیات زمان و مکان صورت پذیرفته است.


چنانکه گفتیم "شرع" یکسری قوانین با الهام از دین مربوط به یک عصر در یک ملت با جغرافیای مشخص است و چندان عجیب هم نخواهد بود پیاده سازی برخی شرعیات با توسعه دین در حوزه جغرافیای زمینی در طول زمان با موانع و محدودیتهایی مواجه شود.

چرا که در فرایند گذر از یک برهه زمانی و عبور از مرزهای جغرافیایی، شاهد رشد فرهنگی و علمی و کشف برخی اسباب و علل مسائل هستیم وراهکارهای نوین در حل ریشه ای معضلات نصیب جامعه بشری میشود که گاهی اوقات با مقایسه دو نگاه شرع و اصولی که بشریت به نام "قانون" مدون کرده است دچار تعارض و حتی تقابل هم میشوند.
اینجاست که احساس نیاز به پویایی شرع و قوانین شرعی حس میشود که بتواند فهم جدیدی از احکام دینی متناسب با نیاز و وضعیت روز میشود که واژه "مقتضیات" برای آن در نظر میگیریم.
از همین نقطه هست که "فهم دینی" خودنمایی میکند زیرا در این بروز رسانی ما نیازمند به فهم و دریافت جدیدی از دین در زمان و مکانی هستیم که زندگی میکنیم بی آنکه از یکطرف چارچوب و قاعده دینی بشکند و از طرف دیگر نیازهای روز از زاویه دین بی پاسخ باقی بماند.این میشود "قانون".قانونی که بتواند عناصر دینی(شرع) را در قالب مدرن به دنیای امروزی تزریق کند.


در قرآن کلمات غضب و غیظ مترادف با خشم هستند.
در زبان فارسی خشم و غضب و غیظ با عصبانیت تقریبا یک معنی دارند.
در این پست ما بطور مشخص به ارتباط واژه غضب با خداوند در قرآن میپردازیم.در قرآن چندبار آمدهاست که خداوند غضب میکند و خشم میگیرد(وَغَضِبَ اللّهُ ).

تعریف غضب یا خشم:
"غضب" عبارت از به هیجان آمدن خون قلب برای گرفتن انتقام است
با دقت به تعریف بالا متوجه میشویم این حالت یک نوع "تغییر و دگرگونی" است،از حالی به حالی شدن.این یعنی بی ثباتی.در حالیکه تغییر و دگرگونی در خداوند راه ندارد.خداوند از حالی به حالی دیگر دگرگون نمیشود.
اگر تعریف فوق را در مورد غضب برای خداوند بپذیریم یعنی خداوند بخاطر بعضی از اتفاقات و رویدادها از حالت س و آرامش به حالت خشم و غضب "دگرگون" میشود.
با این فرض خداوند دچار یک "حالت نفسانی " است ! یعنی چیزهایی هست که خداوند را عصبانی میکند.این موضوع با آنچه در مورد صفات ذات خدا گفته شده همخوانی ندارد.
پس خشم و غضب خدا چگونه است؟چون در قرآن به "انتقام الهی" هم اشاره شده و یکی از اسماء الهی "مُنتقم" است.
خشم و غضب الهی و مقوله انتقام خداوند محصول "اعمال و رفتار" انسان است.یعنی انسان رفتاری را انجام میدهد که "بازخورد" آن عذابی برای خود انسان است.این بازخورد به "خشم و غضب الهی" تعبیر شده چون در سازوکار و سنت الهی برای هر عملی جزا و عقاب در نظر گرفته شده.یعنی خداوند حساب میکشد از عملکرد انسان.
این سنت الهی و قوانین بازخورد مربوط به دو دسته میشود:
1-عقیدتی
2-رفتارهای فردی و اجتماعی

در شکل عقیدتی اگر کسانی مغایر و مخالف با قوانین شرعی و دینی عمل کنند کیفر برایشان در نظر گرفته شده است.مثلا شرک،کفر،انکار آیات الهی

در شکل رفتارهای فردی و اجتماعی اگر عملی از انسان موجب خسارت به فرد یا جامعه شود این بازخورد اتفاق می افتد.مثل اسراف،مال مردم خوری،خیانت در امانت

بازتاب این خشم و غضب میتواند در همین دنیا باشد یا در جهان آخرت.در این دنیا باشد میشود پیامد آن عمل در آخرت باشد طبق آیات قرآنی وعده انتقام در دوزخ داده شده است.


خشم در موجودات زنده(حیوان و انسان)بعنوان بخشی از مکانیزم دفاعی و بازدارندگی است.
یک نکته لازم است در اول کلام ذکر شود و اینکه رفتارهای برخی حیوانات مثل شیر،ببر،گرگ،عقاب،کفتار و همه آنچه ما بعنوان حیوانات درنده میشناسیم هیچ ربطی به خشم و خشونت ندارد.این رفتار لازمه بقای حیات آن موجودات است و اساسا حیوانات جز در مورد بقا و یا احساس خطر و به حریم دست به رفتار باصطلاح ما خشونت آمیز نمیزنند.
وضعیت انسان این میان کمی متفاوت است.انسان علاوه بر بُعد غریزی یا حیوانی از نیرویی به نام عقل و خِرَد هم بهره میبرد که ما آن را بعنوان مکانیزم کنترل بر صفات غریزی میشناسیم و " انسان بودن" یک انسان مستم برخورداری از همین مکانیزم است.
خشم برای انسان لازم است.خشم در مقام دفاع و بازدارندگی یا دفع خطر و یک هجوم.این یک حقّ کاملا طبیعی است و نمیشود و نباید از انسان سلب کرد یا آنرا بی خاصیت نمود چون آنوقت یک قطعه از پازل انسانی کم یا گم میشود.
پس نفی مطلق خشم کلا مردود است ولی مدیریت و کنترل آن مورد توجه است.
"خشونت" یکی از آثار افراطی خشم هست و معمولا با کلمات و جملات تند و تهدیدآمیز و حتی رفتارهای مخرّب بروز میکند.
چون قرار است ما به جنبه معنوی خشم و حتی بروز آن در قالب باورها و اعتقادات دینی بپردازیم ابتدا لازم است بدانیم آیا خشم و خشونت در دین مورد تایید است یا خیر؟
خیر !
ما چیزی تحت عنوان "خشونت دینی" نداریم.اما خشم داریم! خشمی که گاهی اوقات از آن به نام "خشم مقدس" تعبیر میشود.
پس راست برویم سراغ این سئوال:
بطور مشخص در قرآن بعنوان مرجع بلامنازع دریافت و فهم دینی ، چگونه به مقوله خشم پرداخته شده است؟
با ما همراه باشید .


یکی از دلایل وجود فرقه های متعدد در دین اسلام تفاوت در "فهم دینی" است.
منشأ همه اختلافات و حتی جنگها همین "تفاوت در فهم دینی" است و هر مذهب و مکتب و فرقه و مشرب دینی قرائت خودش از دین را درست میداند.
این اعتقاد در طبقات بالا در قالب مناظرات و "مجادلات ایدئولوژیک" و در طبقات پائین تر(طبقه عامه) تبدیل به "نزاع و جنگ" میشود.
این قضیه منحصر در اسلام نیست و در بسیاری دیگر از معتقدان دینی به ادیان توحیدی و حتی آئین های غیر توحیدی دیده میشود که از نگاه بیرونی،ما آنرا به حساب اصل اعتقادات دینی میگذاریم.
چون تمرکز ما روی دین اسلام هست ضرورتی برای مقایسه بین اسلام و بقیه نمی بینیم و با روشن شدن ابعاد مفاهیم اساسی دینی اسلام تا حد زیادی میتوانیم به لطیف تر شدن این نوع نگاه دینی کمک شایانی بکنیم.
ابتدا به برسی مفهوم خشونت در دین اسلام و مقوله جنگ میپردازیم چون یکی از اتهامات جدّی که به اسلام وارد میکنند همین مورد هست.


اما وقتی در آیات قرآن دقیق تر میشویم به وضوح شاهد هستیم خداوند تغییر حالت میدهد! یک جاهایی خشنود و راضیست یه جاهایی عصبانی و خشمگین است و نمونه ای ظهور و بروز این خشم را در داستانهای قرآن نسبت به بعضی از اقوام و ملل میبینیم.این نکته در نص آیات قرآن موجود است.
اگر اینها دگرگونی و تغییر نیست چه اسمی میتوان روی آن گذاشت؟
خدایی که بخاطر گناه یک عده و نافرمانی از رسولش شدیدترین عذابها را نازل میکند تا انتقام سرپیچی و عصیان از دستوراتش را بگیرد.یا جماعتی را تبدیل به بوزینه میکند بخاطر کژراهه رفتنشان.یا کل زمین را برای عذاب قوم نوح زیر آب میبرد.
آیا اینها خشم نیست؟تغییر نیست؟پس چرا گفته میشود در ذات الهی تغییر و دگرگونی راه ندارد؟هرچند در پاسخ میگویند این امور مربوط به فعل الهی است.خب.صفات ذات با صفات افعال الهی مغایرتی ندارند.وقتی خدا قومی را با فرستادن عذاب نابود کرده یعنی یک چیزی خدا را به خشم آورده که دچار تغییر کیفیت شده است.
چرا در قرآن شاهد اینگونه موارد هستیم که به تغییر و دگرگونی خدا صحه میگذارد؟
برگردیم به خیلی عقب تر و اینکه گفتیم قرآن کاملا یک کتاب زمینی است با همه شاخصه های زمین و خداوند هم در قرآن عملکرد زمینی دارد در مقابل مخالفان و دشمنان و دوستان و بندگان.
از بندگان مخلصش راضی و خشنود است.با آنها مهربان است.از دشمنان ناراضی است و هروقت غضب کند عذاب میکند.
نعمتهای بهشت و عذاب جهنم در قرآن موید این کیفیت رفتاری خداوند است.


روال کانال انتشار مطلب در روزهای سه شنبه هر هفته بود که به دلایلی امکان ارسال در نوبتهای گذشته محقق نگردید و استثنائاً امروز جمعه پست جبرانی منتشر میشود.

در دو بخش گذشته اشاراتی به مساله خشم و غضب الهی داشتیم و در نهایت به این جمع بندی رسیدیم که قاعدتاً نباید خداوند نباید دچار دگرگونی احوالات شود و برای خطا(گناه) بندگانش اقدامات غیر منتظره خشن انجام بدهد !
و نتیجه آن شد که گفتیم خداوند در قرآن تمام احوالات زمینی ها را دارد چون از منظر زمینی به خدا و از پایین به بالا نگاه میشود.
فعلا این بحث تا همین مقدار بماند و البته دنباله هم خواهد داشت منتهی برویم جلوه دیگری از این خداوند را ببینیم که گستردگی بیشتری دارد و بقول معروف بیشتر به آن خدایی که در آغاز کلام این کانال در موردش صحبت شد میخورد.
قاعده لطف
یکی از صفات ذات خداوند "خلق" است که در حوزه صفات افعالی تعبیر به "خالق" میشود.
این خداوند در خلقت یک موجود هرچه را که شایسته و بایسته هست جهت رسیدن به کمال آن موجود به او میدهد منتهی بصورت بالقوه.یعنی چی؟
یعنی در خلقت نخست و اولیه هرچه را که برای آن موجود مورد نیاز است برای او مقرر میکند و به او میبخشد.این مقرر کردن و بخشش و بخشیدن در یک قانون و قاعده ای تعریف میشود به نام لطف.
قاعده لطف یعنی خداوند نسبت به همه موجودات نگاه واحد و یکسانی در خلقت نخستین داشته است.
ربُّنَا الَّذی أَعْطی‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی‏
پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی ، آنچه را لازمه آفرینش او بوده داده سپس هدایت کرده است
طه/50
چون محور اصلی گفتار ما انسان است در مورد این موجود بطور مشخص صحبت میکنیم.
طبق کلام قرآن وقتی خداوند انسان را آفرید گفت:
فتبارک الله احسن الخالقین
به زبان امروزی یعنی:
به به عجب چیزی ساختم !
یعنی نقصی در آن نیست و هرچه هست هم حُسن و کمال و زیبایی.این همان خلقت نخست است.
الباقی که زاد و ولد انسانی هست تابع شرایطی بود که طبق قوانین کائنات و زمین باید محقق میشد تا چنین موردی دوباره در بهترین شکلش روی زمین تکرار شود.
در همه حالات خداوند خالق سرمایه های لازم را بصورت بالقوه و در شکل پتانسیلی برای هر کودکی در حالت آماده داشته تا به محض تحقق آن شرایط برای او در دسترس باشد.برای خداوند هم فرق و تفاوتی در این بخشش وجود ندارد.این سرمایه ها به هر میزان که شخص بعدا بخواهد برای او در دسترس است و میتواند بهره مند بشود.
قاعده لطف را در بخش دوم جهت تکمیل مبحث دنبال کنید لطفا


در مورد قاعده لطف گفته شد که خداوند در خلقت نخستین همه انچه شایسته انسان بوده اعم از حسن و جمال و کمال بعضاً بالفعل و بعضاً بالقوه به او داده است.

در زاد و ولدهای انسانی به مقدار فراهم شدن بستر و شرایط آن لطف نخستین نصیب مولود انسانی میشود.
اجازه بدهید با یک مثالی این را توضیح بدهیم:
جنینی شکل میگیرد.در شکل گیری این جنین عوامل متعددی دخالت دارد از جمله تغذیه و محیط و کیفیت لقاح و بعد هم بهداشت و مراقبت جنین که نتیجه اش تولد یک کودک(مولود انسانی) هست و آن مقدار از لطف نخستین که بر حسب شرایط تشکیل جنین مورد رعایت و دقت قرار گرفته به این کودک بخشیده میشود.
این جنین میتواند بخاطر رعایت حداکثری شرایط شکل گیری و بقا تبدیل به یک کودک با استانداردهای لازم تبدیل شود یا اینکه دچار نقص عضو جسمی یا عقلی و بیماری.
این مستثنی از قاعده لطف هست یعنی خداوند در اصل و اساس فراهم کردن عنصر حیات و شرایط حسن و جمال و کمال کوتاهی نکرده بلکه عامل زمینی در این موضوع دخالت داشته که اگر استانداردهای مربوطه رعایت میشد بهره حداکثری از قاعده لطف هم داشت.
طور دیگری به قضیه نگاه کنیم:
کودکی که محصول یک ارتباط غیر شویی رسمی است (چه اختیاری باشد چه اجباری)طبق قاعده لطف خداوند عنصر حیات و روح را به او میبخشد و هرمقدار بستر و شرایط حفظ و نگهداری جنین فراهم شود از همان منبع قاعده لطف بهره مند میگردد و شرایط ادامه حیات با تکمیل ابزارهای مادی و حتی عقلی و فکری برای او فراهم میگردد مگر اینکه عامل زمینی به هر دلیلی رشته ارتباط با این منبع را قطع کند یا دچار نقص نماید.
یعنی خداوند در اصل و اساس قاعده لطف خساست به خرج نمیدهد ولی میزان برخورداری از این قاعده طبق سنن الهی در زمین و بر حسب علت و شرایط جاری میشود.


در بخش دوم قاعده لطف گفتیم که خداوند منبع لطف کامل است و با فراهم شدن بستر دریافت زمینی به هر مقدار که ظرفیت ایجاد شود به نوع انسان میرساند و گاهی اوقات عامل انسانی در این فرایند نقص ایجاد میکند.

سئوال:
آیا این اتفاق معنایش اینست عامل انسانی از قدرت الهی در تاثیرگذاری روی این جریانات قوی تر است؟

جواب:
خیر
کائنات بر مبنای قواعد کاملا مشخص و قانونمند و هوشمند فعالیت میکند.زمین هم قواعد خاص خودش را در پیوند با کائنات دارد.
در بعضی موارد کلیدهای دریافت و حتی ارسال دست نوع بشر است و این هم بخشی از همان قواعد قانونمند و هوشمند است که وضع کننده این قوانین همان خداست.
در این حیطه میزان بهره مندی از این قاعده (نه میزان و مقدار صدور از جانب خداوند) در اختیار بشر است و بعبارتی نوع بشر میتواند تا حدودی تصرفاتی در این امر داشته باشد.
بعنوان مثال در مورد همان کودکی که مثال زدیم به رغم اینکه خداوند هیچ منع و محدودیتی برای آن طفل در اعطای مومات حیات و زندگی ایجاد نکرده و نمیکند اما بشر ممکن است بر اساس نوع تفکر خود واکنشهای متعددی به قضیه داشته باشد که در سرنوشت کودک دخیل باشد:
میتواند کودک را در حالت جنینی بکشد.
میتواند کودک را بعد تولد بکشد.
میتواند کودک را از همه حقوق انسانی محروم کند.
میتواند با حمایت او همه امکانات و حقوق طبیعی انسانی را به او ببخشد .
این واکنش ها ارتباطی به خدا ندارد بلکه در حوزه عملکرد انسانی است.


بحث تکمیلی قاعده لطف، قاعده خیر و شرّ است.

در باور اسلامی خدا خیر محض و محض خیر و بقول معروف خیر مطلق هست.
در قرآن عبارت "احسن الخالقین" را داریم و همچنین آیه:
الذى احسن کل شى‏ءٍ خلقه
یعنی الله هرچیزی را در بهترین و نیکوترین خلق کرده است.
با این حال ما شاهد ظهور و بروز اتفاقاتی هستیم که خیر نیست مثل زله،سیل،آتشفشان.
بیاییم از یک زاویه دیگر به قضیه نگاه کنیم:
شرّ چیست؟چه کسی نسبت شرّ به این موارد میدهد؟
شرّ بیانگر وضعیتی هست که مطلوب و خوشایند ما نیست یعنی ما بعنوان انسان در مورد یک چیزی که ضرری به ما میرساند و خسارتی به ما وارد میکند نسبت شرّ میدهیم.
مثلا عقرب مارا نیش بزند شرّ است.گرگ گوسفندان ما را بِدَرد شر است.زله بیاید خانه ما را خراب کند شرّ است.
در همه موارد بالا منافع انسان در همان شکل و صورتی که ترسیم شد مورد تهدید است و بشر آن را شرّ میداند.
این نوع تفکر غالب بشر است.
در حالیکه نیش عقرب برای آن موجود در دفاع از خودش عین خیر است.درندگی برای گرگ بواسطه شکار برای بقای حیاتش عین خیر است.زله برای زمین بعنوان تنفس طبیعی و خارج کردن گازها عین خیر است.
این نمونه ها نشان میدهد ما در عالم خلقت و طبیعت در کلیّت قوانین حاکم بر آن شرّ نداریم و با موشکافی در علل و سبب آنها خواهیم دید که عین خیر هستند منتهی از منظر انسانی نگرش اندکی متفاوت است چون پای منفعت فردی است و جز این باشد شرّ معنا میشود.
مثال دیگر از منظر دیگر:
نیش عقرب و مار حاوی زهر است.بشر امروزه به کمک کشفیات علمی از همین ماده کشنده ، دارو و سرم برای درمان دردهای نوع بشر تامین میکند.از این زاویه عقرب و مار دیگر شرّ بنظر نمی رسد !


قرآن می گوید که کتابی برای هدایت "مُتّقین"است:

ذلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ
این کتاب که هیچ شکی در آن نیست هدایتگر(راهنمای) پرهیزکاران است

بقره/۲

قاعدتاً پرهیزکاران،متقین (اهل تقوی و خداترسی) نیازی به راهنمایی و هدایت ندارند چون هدایت شده هستند که جزو پرهیزکاران قرار گرفته اند.
از اینجاست که موضوع "هدایت"در قرآن یک بحث چالش برانگیز است.
از چه نظر؟
چون از یک طرف و بر اساس محتوای آیات قرآن ، رسولان و انبیاء برای هدایت مردم مبعوث شده اند
و از طرف دیگر و باز هم بر اساس محتوای آیات قرآن ،خداوند نقش هدایت کننده و حتی گمراه کننده را دارد و نقش پیامبران در حدّ بشارت دهنده (بشیر) و ترساننده (نذیر) معرفی شده است.
این امر ظاهرا متناقض از کجا شکل میگیرد؟


آیا انسان در زندگی بصورت پیوسته و مستمر آزمایش میشود؟

آیه ۱۵۵سوره بقره چنین می گوید:
ولَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ
و البته شما را به پاره‌ای از سختی‌ها چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم و صابران را بشارت بده.

ظاهر آیه گویای یک امتحان دائمی و پیوسته هست اما آیا حقیقتا اینگونه هست؟
اگر تصور ما این باشد که مثلا پای کسی پیچ بخورد، ماشینی تصادف بکند،خانه ای آتش بگیرد و برنده جایزه بانکی بشویم.اینها را خدا برای امتحان ما انجام داده.
خیر !
چه بسا اگر مراقبتی بود نه پایی پیچ میخورد، نه ماشینی تصادف میکرد،نه خانه ای آتش میگرفت و یا اینکه اگر روز و ساعت مراجعه به بانک تغییر میکرد و شماره حساب جابجا میشد حتی جایزه بانکی هم در کار نبود.
خب.
پس آزمایش و امتحان کجاست؟
هم حین یک اتفاق و هم بعد آن
مدیریت این اتفاق و تبعات آن(خوب یا بد) در واقع آزمایش است.
طبق هریک از قواعد و قوانین زمینی،یک اتفاقی بیافتد ، مجموعه رفتارهای فرد یا افراد در ایجاد و رقم زدن یک اثر یا سرنوشت در زندگی فردی و اجتماعی امتحان محسوب میشود.
اتفاقات و حوادث طبق قوانین حاکم بر جهان(کائنات) در یک پیوند ناگسستنی باهم هستند و اعمال و رفتار و حتی "کلام" انسان بعنوان جزئی زنده از حیات کائنات با آن مرتبط است.


بارها این جمله را شنیده ایم که "خدا امتحان میکند" یا اگر اتفاقی می افتد به زعم ما چه خوب چه بد، گفته میشود"اینها همه امتحان الهی است".

این "امتحان الهی" یعنی چه؟
بخش عمده زندگی انسان تحت تاثیر فکر،تصمیم و عمل اوست.انسان در حوزه فردی یک تصمیمی میگیرد،کاری انجام میدهد و نتایجی به دنبال دارد.
نوع واکنش انسان در این جریان فکر و عمل و نتیجه میشود امتحان او.
مفهوم امتحان الهی اینگونه نیست که خداوند شب یک نقشه ای برای انسان بکشد و صبح عملیاتی کند بعد ببیند انسان چه میکند تا به او نمره ای بدهد.
فرض کنیم یکنفر در مسیر عبورش یک کیف پر از پول پیدا میکند.سه انتخاب دارد:
۱.بی تفاوت رد بشود
۲.پول را بردارد مال خودش
۳.دنبال صاحبش بگردد
در حالت اول امتحانی در کار نیست.هیچ تقصیری هم متوجه وی نمیشود.
اما در حالت دوم و سوم امتحان است !
یعنی نوع تصمیم و عملی که انجام میدهد برای او یک آزمایش است.
اما اینکه تصور کنیم خداوند طبق یک نقشه قبلی کیف پول یک نفر را گم میکند تا یک یا چندنفر دیگر را امتحان بکند ، نه . این نادرست است.


حالا بیاییم خیر و شر را در متن دین و اعتقادات دینی در نظر بگیریم:
اگر ما یک مومن معتقد باشیم (حداقل اینکه ریشه های اعتقادی در ما وجود داشته باشد)
اگر خیر و نعمتی به ما برسد آنرا "فضل و رحمت الهی" میدانیم
و احیانا شرّ و بدی دامن ما را بگیرد آنرا "امتحان الهی" قلمداد میکنیم.

در نقطه مقابل:
اگر خیر و نعمتی به فرد یا ملتی برسد که باور دینی و اعتقادی اش مورد قبول ما نباشد آنرا مهلت و حتی امتحان الهی می بینیم.
و احیانا شرّ و بدی به جان آن فرد یا ملّت بیافتد از نگاه ما یک "عذاب الهی" است !
این فیلتری است که خودِانسان به اتفاقات پیرامونش میدهد و هرکسی متناسب با نوع باور اعتقادی در صدد یه نتیجه گیری منفعت طلبانه حتی در حد تسکین روحی و روانی خودش میباشد.


گفتیم که نگاه بشری از حیث منفعت، تعریفی برای حوادث و رویدادها از منظر خیر و شر هست.

این فقط مربوط به نوع نگاه انسان به حوادث موجود در طبیعت نمیشود مثل نمونه هایی که در پست قبلی گفته شد بلکه مربوط به روابط بین انسانها و حوادث فی مابین هم میشود.
مثال:
ماشین ما تصادف میکند.خسارتی به خود ما و ماشین وارد میشود.این اتفاق میتواند تعبیر به "شر" شود چون هم تلخ است هم هزینه مالی روی دست ما گذاشته بابت درمان و تعمیرات ماشین.

روی دیگر این ماجرا:
ما برای درمان به پزشک و داروخانه پول پرداخت میکنیم.برای تعمیر ماشین به صافکار،نقاش،مکانیک،فروشنده لوازم یدکی پول پرداخت میکنیم.
این تصادف به آنها نفع مادی میرساند و برایشان "خیر" به دنبال دارد.کسب و کارشان رونق میگیرد و خانواده آنها هم از این نفع مادی بهره مند میشوند.

کاملا روشن است تفاوت در تعریف یک رویداد بستگی به زاویه ی نگرشی است که ما از آن قضیه داریم.
حتی همان ماشینی که خریداری کرده ایم و سوارش میشویم مادامیکه کارمان را راه می اندازد خوب و خیر است اما تصادف کند یا خراب بشود، بد و شر میشود!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها